عقيلة العرب

سلام بر زينب (سلام الله عليها)…
بانويي كه از مكه تا كربلا پرده نشين بود واز كربلا تا شام، سوار مركب بي جهاز…
سلام بر بي بي داغداري كه با كاروان زنان و كودكان دست و پاي بسته و از ميان قتلگاه عبور داده شد…
سلام بر فرياد بلند “وا محمدا”ي زينب (س)، وقتي پيكر بي سر برادر را روي خاك ديد…

چون حضرت زينب(س) و به دنيا آمد مادرش حضرت زهرا (س) او را خدمت پدرش حضرت اميرالمؤمنين (ع)آورد و فرمود : اين مولود را نامگذاري فرمائيد. حضرت فرمود: من بر رسول خدا (ص)سبقت نمي گيرم و حضرت رسول(ص) به مسافرت رفته بودند، چون سه روز گذشت و آن حضرت از سفر آمدند، حضرت علي(ع) عرض كردند:

يارسول الله، خداي متعال دختري به فاطمه (س)عطا فرموده، نامي براي او تعيين فرمائيد. آن حضرت فرمودند: فرزندان فاطمه اولاد من هستند، ولي من از پروردگارم پيشي نمي گيرم. جبرئيل نازل شد و سلام خداوند را به پيامبر رسانيد، و عرض كرد: خداوند اسم اين كودك را زينب اختيار نموده در لوح محفوظ نوشته است.

و به پيامبر (ص)از مصيبتهائي كه بر اين مولود وارد مي آيد خبر داد. پيامبر(ص) گريه كردند و فرمودند: «من بكي علي مصاب هذه البنت، كان كمن بكي علي أخويها الحسن والحسين» يعني كسي كه بر مصيبت هاي اين دختر گريه كند همانند كسي است كه بر دو برادرش امام حسن و امام حسين (ع) گريه كرده باشد»

(زينب الكبري : ۳۲. الطراز المذهب ناسخ حضرت زينب عليها السلام: ۴۴۰۱)

مرحوم آية الله جزائري و عباس قلي خان در دنباله حديث نقل مي كنند كه حضرت فرمودند: وصيت مي كنم حاضرين و غائبين امت را كه اين دختر را به حرمت پاس بدارند، هماناوي مانند خديجه كبري ها (س)است .

خصائص الزينبيه :۱۷

يحيي مازني گويد: مدت طولاني در مدينه همسايه ي حضرت اميرالمؤمنين (ع)بودم و خانه ام نزديك منزلي بود كه زينب دختر آن بزرگوار در آنجا بود. به خدا سوگند هرگز او را نديدم و از او صدائي نشنيدم. هرگاه مي خواست جدش رسول خدا(ص) را زيارت كند، هنگام شب به زيارت مي رفت، و امام حسن (ع)طرف راست و امام حسين(ع) طرف چپ، و حضرت اميرالمؤمنين(ع)
جلو آن مخدره مي رفتند، و چون نزديك قبر پيامبر مي رسيدند حضرت اميرالمؤمنين (ع) زودتر مي رفت و چراغ ها را خاموش مي كرد.

چون امام حسن (ع)از علت آن سؤال نمود، آن حضرت فرمودند: ميترسم نگاه شخصي به خواهرت زينب بيفتد. در بعضي اخبار آمده: هرگاه حضرت زينب (س) به زيارت برادرش حضرت امام حسين(ع) ( مشرف مي شد، آن جناب به خاطر جلالت خواهرش مي ايستاد و او را در جاي خود مينشانيد.

زينب الكبري : ۳۹

جناب زينب در ايام كودكي به برادرش امام حسين (ع)به قدري انس و محبت داشت كه جز در آغوش و دامان او آرام نمي گرفت، و هر وقت نزد آن حضرت بود، ديده از روي برادر برنمي داشت و نمي توانست ساعتي از حضور مباركش دوري كند و اگر دور مي شد مي گريست.

روزي حضرت زهرا (س) به پدرش عرض كرد: اي پدر، از محبت شديدي كه بين زينب (س) و حسين (ع)است در شگفتم، چنان كه او بي ديدار حسين(ع) صبر ندارد، و اگر ساعتي بوي او را حس نكند جانش بيرون آيد. چون رسول خدا (ص)اين سخن را شنيد، آهي دردناك ا از سينه بر كشيد و اشكش بر ديده جاري شد و فرمود: اي نور ديده، اين دخترم زينب(س) با حسين (ع)به سفر كربلا خواهد رفت و به هزار گونه رنج و سختي گرفتار خواهد شد.

رياحين الشريعه: ۲٫۴۱.

روضه شب اول (صوت)

برادر غلامرضا جلالی

روضه شب اول محرم 1398

حاج منصور ارضی

روضه شب اول محرم 1397

ذكر مصيبت حضرت زينب(سلام الله عليها)از زبان حاج اقا مجتبي تهراني 87/10/19 (11 محرم 1430):

و اما امروز روز يازدهم؛ مي نويسند امروز سپاهيان دشمن رفتند سراغ دفن اجساد كثيف خودشان و مهيا شدند براي حركت كردن. از بين مصائبي كه براي اهل بيت امام(عليه السلام) به وجود آمد، سه حادثه آن روز برجسته بود، يكي مسئله سوار كردن بچه ها بود، من يك چيزهايي ديدم كه نمي توانم نقل كنم، وقتي زن و بچه مي خواهند سوار شوند آنها را مي زنند، اگر اينها محرم و نامحرم سرشان مي شد، آيا اينطور رفتار مي كردند.

اينها را سوار كردند. اما چطور؟ خود حضرت زينب (عليها السلام) را هم گفتم كه چه طور و با چه عظمتي از مكه حركت كرد؛ برادرش ابالفضل(عليه السلام) آمد، فرمود: «غضوا أبصاركم» چشم ها را ببنديد، سرتان را زير بياندازيد، رو به ديوار بايستيد كه مي خواهد زينب(عليها السلام) بيايد سوار شود! قاسم دويد، برايش چهار پايه گذاشت، علي اكبر(عليه السلام) آمد، پرده محمل را كنار زد، اباالفضل(عليه السلام) زانو را خم كرد كه خواهر پايش را روي آن بگذارد، حسين(عليه السلام) زير بغل او را گرفت. هنگام حركت از مكه اينگونه بود، اما امروز برويد كربلا ببيند زينب چگونه سوار شد، اين شترهاي بي جهاز، محمل نداشتند، چطور اينها سوار شدند، اين يك حادثه.

حادثه دوم اين بود كه اهل بيت را آورند از كنار قتلگاه عبور دادند.

حادثه دوم اين بود كه اهل بيت را آورند از كنار قتلگاه عبور دادند! در اينجا مي نويسند كه چشم زين العابدين (عليه السلام) به پيكر پدرش افتاد، چنان حالي به او دست داد كه عمه اش رو كرد به او و گفت: «مالي أراك تجود بنفسك»؟ اي برادر زاده چطور داري با جانت بازي مي كني؟ يعني روحش داشت ازهاق مي شد. تو حجت خدا بر زمين هستي، جواب داد:

مگر اين بدن حجت خدا روي زمين نيست مگر نمي بيني عمه!؟

حادثه سوم مربوط به خود زينب(عليها السلام) است تا چشمش به بدن برادر افتاد. عقبه تميمي نقل مي كند كه من فراموش نمي كنم چه حالي به زينب (عليها السلام)دست داد موقعي كه چشمش به بدن برادرش افتاد! جملات را او نقل مي كند و مي گويد:
زن و بچه به صورت مي زدند، ناله مي زدند، زينب(عليها السلام) هم مي گفت: «يا محمداه، هذا حسين بالعراء مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء»، اي رسول الله، اي جدم! بيا آخر نگاه كن ببين حسين ات را، به خون آغشته، بدن تكه تكه! «و بناتك سبايا» بيا ببين دخترهايت را به اسارت مي برند!
چون شب آخر است به اميد هم آمده ايم، مي خواهم بگويم يا زهرا! من برايت هيچ كار نكردم، ماكاري نكرديم! اما شما خيلي بزرگيد.

چند جمله هم من مي خواهم بگويم، حسين (عليه السلام)پسر علي(عليه السلام) است از پدر هم ارث برده، پدر شهيد شد، حسين(عليه السلام) هم شهيد شده؛ اما اين دختر هم از مادر ارث برده، اينطور نيست كه تنها پسر از پدر ارث برده باشد. حضرت زينب(عليها السلام) چند ارث از مادر برده، البته يك مختصاتي هم دارد، نمي گويم ندارد، دو تا از چيزهايي كه ارث برد اين بود،
خانه مادر را آتش زدند ديشب هم خيمه هاي دختر را آتش زدند. مادر را بين در و ديوار زدند، دختر را هم آنجا وقتي روي جسم برادر افتاد با تازيانه زدند.

در اينجا دختر، پيغمبر را صدا كرد، زهرا (س)هم آنجا بين در و ديوار گفت: «يا ابتاه هكذا يفعل بابنتك»، اي بابا! ببين با دخترت چه كار مي كنند؟.

 

زمين كربلا كه باشي...

زمين كربلا كه باشي، دشت داغديده ي تو ديگر جاي ماندن نيست خيمه هاي سوخته، زنان و كودكان غارت شده…
اين جماعت به كاروان اسرا بيشتر مي مانند تا اهل بيت پيامبر خدا (ص). همه را بر شترها سوار مي كنند؛ مقصد كوفه است و دَراي كاروان، نه زنگوله هاي گردن شترها، كه صداي غل و زنجير بسته به پاي خسته ي كاروانيان است. اسيران را از كنار قتلگاه شهدا عبور مي دهند.

بدنهاي عريان، آه بر دل كاروان مي نشاند زينب (عليها السلام) شكايتش را به جدش مصطفي (ص) مي برد؛ به مادرش زهرا (عليها السلام) و پدرش علي مرتضي (عليه السلام)، به حمزه سيدالشهداء براي محمد (ص)! اين حسين (عليه السلام) است كه روي خاك افتاده و باد، خاك بيابان را بر تنش مي باشد… »

وقعة الطف-ص259
اللهوف علي قتلي الطفوف:ج17.ص362
مناقب آل ابي طالب عليهم السلام:ج4.ص113
مثير الاحزان: ص77

زمين كربلا كه باشي، بدنها، بي كفن و برهنه بر خاك تو رها شده اند. زين العابدين (عليه السلام) ميان كاروان است. بر شتري بي جهاز نشسته، زنجير بر دست و گردن، از كنار بدن هاي برهنه ي شهدا رد مي شود…
دم است روح از كالبد امام (عليه السلام) جدا شود. زينب (عليها السلام) از پسر برادر مي پرسد: «چه حال است كه داري؟» علي بن حسين (عليه السلام) مي فرمايد:

«چطور بي تاب نباشم وقتي سرور و بردارها و عموها و پسر عموها و اهل خود را در خون تپيده و برهنه مي بينم؛ جامه هاشان از تن بيرون شده و بي كفن روي خاك رها شده اند؛ احدي بالاي سرشان نيست، كسي نزديك ايشان نمي شود.

انگار از طايفه اي غريبه اند…» زينب (عليها السلام) برادرزاده را دلداري مي دهد كه: «ديري نمي گذرد در ارض «طف» بر مزار پدرت علامتي نصب مي كنند كه همواره خواهد ماند. مردم از همه جا به زيارتش مي آيند و هر چه كوردلان بكوشند اثرش را محو كنند، رفيع تر خواهد شد. »…

عوالم العلوم و المعارف :ج ۱۷ ص 362
كامل الزيارات : ص ۲۶۱
بحار الأنوار: ج 4۵، ص ۱۷9

زمين كربلا كه باشي، بدن هاي بي سر شهدا را به تو مي سپرند و سرها واسيرها را از تو دور مي كنند. باري از غم بر دوش تو مي ماند و باقي محنت و رنج از جنگ مانده را كاروان با خود مي برد. حالا تو مانده اي و تن هايي كه برهنه و زخم خورده بر تو رها شده اند …
تومانده اي و شرم حضور اين تن ها و… كاش كسي، كساني سراغ بدن هاي بر خاك افتاده را بگيرند…

در كربلا چه گذشت( ترجمه نفس المهموم): ص ۳۴۶

زمين كربلا كه باشي، پيش از ورود كاروان كربلا، حسين (عليه السلام) تمام وسعت تو را از اهل غاضريه خريده است؛ چهار فرسخ در چهار فرسخ دشت… به شرط آن كه طايفه ي بني اسد، ده روز بعد بيايند و اجساد شهداي كاروان را دفن كنند و هر زائري را كه به زيارت اين خاك بيايد، استقبال كنند.

حالا موعد ده روزه ي بني اميه سد بسر آمده است. دو روز از واقعه رفته و مردان طايفه بايد به داد تن هاي رها شده برسند اما از جانشان مقابل سپاه سفاك ابن زياد مي ترسند.

لشكري كه با آل رسول خدا (ص) چنين كرده، به دفن كننده هاي اجسادشان هم رحم نخواهد كرد. مي رود كه مردان بني اسد، عهدشان را با حسين (عليه السلام) فراموش كنند اما زنهاي طايفه تاب نمي آورند.

مي خواهند عوض مردانشان، جان خود را فداي زنان و دختران علي مر تضي (عليه السلام) كنند؛ زنان قصد قتلگاه مي كنند و مردان جلوتر از ايشان به راه مي افتند.
اما… بدن هاي بي سر را مگر مي شود شناخت؟…

مقتل الحسين(ع).(از مدينه تا مدينه) : فصل 13

مردان بني اسد، بالاي سر جنازه هاي بي سر ايستاده اند. سواري از دور سمت ايشان مي آيد و به قتلگاه مي رسد. علي بن حسين (عليه السلام) از اسب پياده مي شود، آمده است بني اسد را در شناسايي و دفن بدنها كمك كند. يك به يك، تمام آنها را نام مي برد و بدنهاي زخم خورده و خونين را به خاك مي سپرند…

زمين كربلا كه باشي، بايد يك به يك اين تن هاي زخم خورده را به جان بخري. حالا نوبت به تن بي سري رسيده كه زخم هاي بي شمارش را نمي توان شمرد… علي بن حسين (عليه السلام) خود را روي نعش پدر مي اندازد و مي گريد… تمام مردان و زنان بني اسد همراهش ناله سر مي دهند. اين اولين مجلس عزاي حسين بن علي (عليه السلام) است. پسر، باني مجلس شده است… 

خاك را كنار مي زند، قبري از پيش تعبيه شده » پيدا مي شود. بدن را به دست، قبر ميي سپرد و خاك بر آن مي ريزد، اشكهاي بي پايان سجاد (عليه السلام) خاك را گل مي كند و با سر انگشت روي گل مي نويسد: «هذا قبر حسين بن علي بن ابيطالب (عليه السلام) الذي قتلوه عطشانا غريبا»

مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، عبد الرزاق، مقرم، ص ۳۲۰

تن حسين (عليه السلام) را به خاك مي سپرند. به وصيت پدر، پيكر بي جان علي اكبر (عليه السلام) را پايين پاي حسين (عليه السلام) خاك مي كنند و هنوز كار تمام نشده است…
بايد كمي دورتر هم رفت…

كنار علقمه، هنوز نعشي بر زمين افتاده كه دست در بدن ندارد. دست اگر داشت كه اين جا از اسب زمين نمي افتاد…
عباس (عليه السلام) را هم به خاك مي سپر ند .

زمين كربلا كه باشي، حالا ابوالفضل (عليه السلام) را هم به دست تو داده اند. بني اسد از امام (عليه السلام) اجازه مي گيرند و مي روند. حالا تو مي ماني و تمام تن هايي كه در توست و آفتابي كه هميشه هست و آسمان بالاي سر اولين زائر قبرهاي كربلا، سجاد (عليه السلام).

مقتل الحسين (عليه السلام) (از مدينه تا مدينه)فصل 13

تاريخ تحليلي قيام حضرت سيدالشهدا (ع):

اما ماجراي آب، در عربستان اكنون در شرف انقلاب، نيازمند بس اطناب است. سال ها پيش از آنكه پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم)در اين خطه ظهور كند و اسلام به گوش اهالي آن برسد، قصي بن كلاب كه به مُجَمِّع مشهور بود؛ چرا كه پس از سالها توانسته بود قدرت پراكنده قريش را دوباره جمع كند و با پيوند دادن ايشان به يكديگر موجب اعتبارشان شود، سنتهايي را در مكه پايه گذاري كرد كه پس از مدتي تبديل به سنن مقدس و خدشه ناپذير شدند. اين سنن عبارت بودند از:

عبارت بودند از:
۱. سقايت: آب دادن مجاني به حجاج، نوشانيدن شير، عسل، عصاره انگور آميخته به آب زمزم و شراب
۲. رفادت: طعام دادن به حجاج
٣. حجابت (سدانت): پرده داري، حفظ، نگهداري و كليدداري خانه خدا
۴. قيادت: ظاهرا به معني رهبري و فرماندهي جنگها و راهنمايي حاجيان و نگهداري و مراقبت از شتران ايشان
۵. لواء: سنت حمل پرچم در جنگ
۶. تأسيس دارالندوه كه مجلس تصميم گيري شيوخ بود.

«بني عبد مناف پس از مرگ قصي، سقايت، رفادت و قيادت را در دست گرفتند. به موجب اطلاعاتي كه در دست داريم، هاشم سقايت و رفادت و عبد شمس قيادت را عهده دار بود. رفادت و سقايت كه موجب بذل ثروت بود نه جمع آن، پس از هاشم به عبدالمطلب رسيد. اميه بن عبد شمس نيز پس از پدر قيادت مكه را در اختيار گرفت و او را پس از خود به فرزندش حرب و او نيز پس از خود به پسرش ابوسفيان واگذار كرد.»

(زرگري نژاد، ۱۳۸۷، ص ۱۰۴)

حال دست روزگار نواده اي از هاشم را در برابر نواده اي از عبد شمس قرار داده و هاشميان كه سال ها پيش از اسلام نسلي پس از نسل ديگر آب و غذا دادن به حاجيان، مسافران و تجار را بر خود فرض مي دانستند، امروز از جانب فرزندان عبد شمس از نوشيدن آب محروم مي شوند.

توجه به گذشته هاي دور از آن روي مهم است كه مشخص شود حتي پيش از اسلام آوردن اين خاندان در يك حركت انساني و به طور داوطلبانه سيراب ساختن مسافران و حاجيان را بر خود لازم مي ديدند و حال اين پاسخ روزگار است به آن فداكاري.

اما داستان آب به همين جا ختم نمي شود. در تواريخ است كه وقتي ابوهريره در بستر بيماري منجر به مرگ افتاد، مروان به ديدار او شتافت و به او گفت كه از وقتي باوي آشنا شده است جز عشق ورزي او نسبت به حسنين(عليه السلام) هيچ چيز موجب رنجش او نشده است. ابوهريره كه اين سخن را ميشنود برمي خيزد و روايتي از پيامبر(صلي الله عليه واله وسلم) نقل مي كند كه روزي با پيامبر خدا(صلي الله عليه واله وسلم) از شهر بيرون رفتيم.

در يكي از پيچ و خم هاي راه، پيامبرخدا (صلي الله عليه واله وسلم)صداي گريه حسنين (عليه السلام)را- كه نزد مادرشان بودند- شنيد. ناگهان با شتاب خود را به آن دو كودك رساندند؛ چنان كه براي ما همه شگفت انگيز بود! من خود شنيدم كه او مي فرمود: براي فرزندان من چه پيش آمده است؟ مادرشان در پاسخ فرمود: اين تشنگي است كه موجب گريه فرزندانم شده است. پيامبر(صلي الله عليه واله وسلم) بي درنگ ظرف وضوي خود را طلبيدند كه در آن آبي نيافتند.

در آن شرايط آب چنان كمياب بود كه چون او از ياران پرسيد كه آيا كسي از شما آبي در اختيار دارد، همگي هم زمان بار و بنه خود را بررسي كردند؛ بي آنكه هيچ يك بتواند پاسخگوي نياز پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) باشد. پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم)بي درنگ به دخترشان فرمود: يكي از دو كودك را به من بسپار! او فرزند را از زير روپوش به پيامبر(صلي الله عليه واله وسلم) داد.

او كودك را به سينه چسبانيد و در آغوش فشرد؛ در حالي كه همچنان صداي گريه اش را مي شنيد. در آن دم زبان در دهان كودك گذاشت؛ چنان كه كودك را در حال مكيدن ديدم؛ چندان كه آرام شد و ديگر صداي گريه اش به گوش نميرسيد. در همان حال كودك ديگر همچنان مي گريست. ديگر بار پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم)از مادر خواست كه او را نيز در اختيارش بگذارد؛ چنان كه او نيز با مكيدن زبانش آرام شد.»

(معاديخواه، ۱۳۸۶، جلد ۷، ص ۲۳۲ و ۲۳۳)

پايان
نويسنده: محمد رضا هزاره اي نژاد

حب الحسین(ع)

فضيلت عزاداري سيد الشهدا(ع) :

قال الصادق (ع) : قال نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عباده و كتمان سرنا جهاد في سبيل الله ثم قال أبو عبد الله ع يجب ان يكتب هذا الحديث بالذهب.

نفس كسي كه بخاطر مظلوميت ما اندوهگين شود، تسبيح است و اندوهش براي ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست. سپس امام صادق عليه السلام افزود: اين حديث را بايد با طلا نوشت.
الأمالي (للمفيد): ص ۳۳۸.

 

فضيلت زيارت سيد الشهدا (ع) :

قال الصادق (ع): من أراد الله به الخير قذف في قلبه حب الحسين ع و حب زيار ته و من أراد الله به السوء قذف في قلبه بغض الحسين ع و بغض زيارته.

كسي كه خداوند خير را براي او اراده كرده باشد در قلبش محبت امام حسين عليه السلام را قرار داده و در دلش محبت زيارت آن جناب را مي اندازد و كسي كه خداوند سوء و بدي را برايش بخواهد در قلبش بغض امام حسين (ع) قرار داده و در دلش بغض زيارت آن حضرت را مي اندازد
كامل الزيارات ص ۱۴۲.

مراقبات ماه محرم از لسان ميرزا جواد آقاملكي تبريزي :

در هنگام انجام اعمال نيز بايد مواظب باشد كه ريا و دوستي ستايش مردم در نيت او وارد نشود. و براي اينكه بفهمد ريا در نيتش وارد شده يا نه، مي تواند بجاي اينكه مثلا در خانه خود عزاداري را برپا كند در منزل دوست خود اين كار را انجام دهد بطوري كه مردم ندانند او مجلس را برگزار كرده است. آنگاه ببيند حال قلب او از اين كار تغيير پيدا مي كند و حال او در سنگين بودن مخارج عزاداري و كمي آن يا خوشحالي او از شكوه مجلس يا سادگي آن متفاوت است. در صورتي كه مردم بدانند كه او برپا كننده مجلس عزا مي باشد يا ندانند.

مواعظ الحسين(ع)

قال الحسين بن علي (عليه السلام):من طلب رضا الله بسخط الناس كفاه الله أمور الناس ومن طلب رضا الناس بسخط الله وكله الله إلي الناس

هر كس خوشنودي خدا را به خشم مردم بپسندد و رضايت خدا را طلب كند خداوند كارهاي او را كفايت مي كند، ولي هر كس خدا را بر خود خشمگين كند و رضايت مردم را طلب كند خداوند او را به مردم وامي گذارد.
بحار الأنوار: ج ۶۸، ص۲۰۸

مکتب الحسين(ع)

امام خمینی(ره)

جلوه های نعمت ماه محرم :

ملت ما قدر اين مجالس را بدانند، مجالسي است كه زنده نگه ميدارد ملتها را. در ايام عاشورا زياد و زيادتر و در ساير ايام هم غير اين ايام متبركه، هفته ها هست و جنبشهاي اين طوري هست. اگر بعد سياسي اينها را اينها بفهمند، همان غربزده ها هم مجلس بپا مي كنند و عزاداري مي كنند، چنانچه ملت را بخواهند و كشور خودشان را بخواهند. من اميدوارم كه هر چه بيشتر وهر چه بهتر اين مجالس برپا باشد. و از خطباي بزرگ تا آن نوحه خوان در اين تأثير دارد. آن كه ايستاده پاي منبر چند شعر مي گويد و چند شعر مي خواند با آن كه در منبر است و خطيب است، اينها هر دو در اين مسأله تأثير دارند؛ تأثير طبيعي دارند.
صحيفه امام: ج ۱۶، ص ۳۴۷-۳۴۸

 

امام خامنه ای

جلوه های نعمت ماه محرم :

امام بزرگوار ما، محرم را به عنوان ماهي كه در آن، خون بر شمشير پيروز مي شود، مطرح نمود و به بركت محرم، با همين تحليل و منطق، خون را بر شمشير پيروز كرد. اين، يك نمونه از جلوه هاي نعمت ماه محرم و مجالس ذكر و ياد امام حسين عليه السلام است كه شما ديديد.

لذا هم مردم و هم روحانيون، بايد از اين نعمت استفاده كنند. استفاده مردم اين است كه به مجالس عزاداري سيدالشهداء(عليه السلام) دل ببندند و اين مجالس را – در سطوح مختلف – هرچه مي توانند بيشتر اقامه كنند. مردم بايد مخلصانه و براي استفاده، در مجالس عزاداري حسيني شركت كنند؛ نه براي وقت گذراندن، يا به صورت عاميانه اي، فقط به عنوان ثواب اخروي كه نمي دانند هم، اين ثواب اخروي از كجا مي آيد؟
۱۳۷۳/۰۳/۱۷

شعر

نسيمي آشنا از سوي...

نسيمي آشنا از سوي گيسوي تو مي آيد
نفس هايم گواهي مي دهد بوي تو مي آيد

شكوه تو زمين را با قيامت آشنا كرده
و رقص باد با گيسوي تو محشر به پا كرده

زمين را غرق در خون خدا كردي خبر داري؟
تو اسرار خدا را بر ملا كردي خبر داري-

جهان را زير و رو كرده است گيسوي پريشانت
از اين عالم چه مي خواهي همه عالم به قربانت

مرا از فيض رستاخيز چشمانت مكن محروم
جهان را جان بده، پلكي بزن، يا حي يا قيوم

خبر دارم كه سر از دير نصراني در آوردي
و عيسي را به آيين مسلماني در آوردي

خبر دارم چه راهي را بر اوج نيزه طي كردي
از آن وقتي كه اسب شوق را مردانه هي كردي

تو مي رفتي و مي ديدم كه چشمم تيره شد كم كم
به صحرايي سراسر از تو خالي خيره شد كم كم

تو را تا لحظه ي آخر نگاه من صدا مي زد
چراغي شعله شعله زير باران دست و پا مي زد

حدود ساعت سه ، جان من مي رفت آهسته
براي غرق در دريا شدن مي رفت آهسته

بخوان! آهسته از اين جا به بعد ماجرا با من
خيالت جمع اي درياي غيرت خيمه ها با من

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
ولي از پا نيفتادم ، شكستم بي صدا در خود

شكستم بي صدا در خود كه بايد بي تو برگردم
قدم خم شد وليكن خم به ابرويم نياوردم

نسيمي آشنا از سوي گيسوي تو مي آيد
نفس هايم گواهي مي دهد بوي تو مي آيد

شاعر:
سيدحميدرضا برقعي

اينبار بي مقدمه از سر...

اينبار بي مقدمه از سر شروع كرد
اين روضه خوان پير از آخر شروع كرد

مقتل گشوده شد همه ديدند روضه را
از جاي بوسه هاي پيمبر شروع كرد

از تل دويد مرثيه ي قتلگاه را
از لابلاي نيزه و خنجر شروع كرد

از خط به خط مقتل گودال رد شد و
با گريه از اسيري خواهر شروع كرد

اينجا چقدر چشم حرامي به خيمه هاست!
طاقت نداشت از خط ديگر شروع كرد

بر روي سر كشيد عبا را و صيحه زد
از روضه هاي سيلي و معجر شروع كرد

برگشت ، روضه را به تمامي دشت برد
از اربن اربنِ تن اكبر شروع كرد

لب تشنه بود خيره به ليوان و… آب شد
از التهاب مشك برادر شروع كرد

هي دست را شبيه به يك گاهواره كرد
از لاي لايِ مادر اصغر شروع كرد

تير از گلوي كودك من در بياوريد!
هي خواند و گريه كرد و مكرر شروع كرد

غش كردروضه خوان نفسش با شماره شد
مدّاحي از كناره ي منبر شروع كرد:

اي تشنه لب حسين من اي بي كفن حسين!
دم را براي روضه ي مادر شروع كرد

يك كوچه وا كنيد كه زهرا رسيده است
مداح بي مقدمه از در شروع كرد

– هيزم مي آورند حرم را خبر كنيد-
اين بيت را چه مرثيه آور شروع كرد

وقتي كه شعر قافيه هايش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع كرد.

شاعر:
محسن ناصحي

مانند سايه از سرم اي...

مانند سايه از سرم اي تاج سر ، مرو
ما با هم آمديم و تو بي همسفر ، مرو

تنها نه اين كه خواهر تو ، مادر توام
از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو

از كودكي براي تو بودم سپر ، حسين
ميدان جنگ مي روي و بي سپر ، مرو

حالا كه مي روي كمي آهسته تر برو
آتش به جان مزن تو از اين بيشتر ، مرو

طفلت به خواب رفته و بيدار اگر شود
بيچاره ميكند همه را بي خبر ، مرو

لبها دو چوب خشك شده ميخورد به هم
اين گونه از مقابل چشمان تر ، مرو

از آب هم مضايقه كردند كوفيان
اي از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو

باشد نگاه تو به من اما دلت كجاست؟
هستي به ياد مادر و ديوار و در ، مرو

شاعر:
سعيد خرازي

بستن منو
×