
علی اکبر(ع)
سلام بر علي اكبر(عليه السلام)…
جوان رعنايي كه براي جنگ از پدراذن خواست وحسين(عليه السلام) بي درنگ اجازه دادو نااميدانه از او دل بريد…
سلام بر آن دمي كه مياندي جنگ، پسر به سوي پدر آمد كه: تشنگي امانم رابريده
است…
وسلام برساعتي كه جوان، تشنه به ميدان برگشت…
سلام بر علي اكبر (عليه السلام)
شبيه ترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)…
تبار و نژاد
فرزند ارشد أباعبدالله الحسين(عليه السلام)، نام مادرش ليلي بنت ابي مرہ بن عروه است. وي در يازدهم شعبان سال ۳۳ هجري به دنيا آمد. نامش علي و كنيه اش ابوالحسن بوده است.
زمان پیوستن
وي همركاب پدر بزرگوارش از مدينه به مكه و از مكه تا كربلا بود.
خصائل
۲۶ يا ۲۷ ساله بود؛ وي از ۳ بعد وجودي به پيامبر (صلي الله عليه وآله) شباهت داشت: خلقت، خلق و خو، نطق و گفتگو؛
زيبا، رشيد، شجاع، فداكار، مظهر ادب و وقار، خلاصه و عصاره همه فضايل، در زيباييهاي روحي و خلقي و تلأ لو معصوم بود.
ابومخنف از عقبه بن سمعان روايت كرده و گفته است: سحرگاه شبي كه امام حسين(عليه السلام) در كنار كاخ بني مقاتل به سر برد، به ما دستور داد آب بر گيريم و سپس فرمان حركت داد و ما حركت نموديم. راوي مي گويد: هنگامي كه از كاخ بني مقاتل گذشتيم، خواب خفيفي بر حضرت عارض شد و سپس در حالي كه جمله: «انا لله وانا اليه راجعون، و الحمدلله رب العالمين» را بر زبان داشت از خواب بيدار شد و آن را دو يا سه بار تكرار كرد. فرزندش علي اكبر نزد پدر آمد و عرضه داشت: پدر! فدايت شوم! چرا كلمه استرجاع بر زبان آوردي و خدا را سپاس گفتي؟! امام(عليه السلام) در پاسخ فرزند فرمود: «فرزندم! اندكي به خواب رفتم، در خواب اسب سواري را ديدم كه بانگ بر آورد و گفت: اين كاروان در حركت است، و مرگ در تعقيب آنهاست، دانستم كه اين ندا، خبر شهادت ماست». عرضه داشت: «پدر جان! خدا حادثه بدي برايتان پيش نياورد مگر ما بر حق نيستيم؟» حضرت فرمود: «آري، سوگند به آن كس كه بازگشت بندگان به سوي اوست! ما بر حقيم». عرض كرد: «پدر! اگر چنين است پس باكي از مرگ نداريم».
به گفته ابوالفرج (مقاتل الطالبين: ۱۱۵) و ديگران: علي اكبر(عليه السلام) نخستين فرد از بني هاشم بود كه پس از شهادت ياران حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد.
به مجرد اين كه علي اكبر(عليه السلام) از پدر اجازه ميدان گرفت با خواندن اين رجز به سپاه دشمن تاخت؛
انا علي بن الحسين بن علي نحن و بيت الله اولي بالنبي والله لا يحكم فينا ابن الدعي
يعني: من علي بن حسين بن علي ام. ما و خانه كعبه به پيامبر خدا سزاوارتريم. به خدا سوگند! فرزند فرومايگان نبايد بر ما حاكميت يابد. قبل از جان دادن صدا زد:
سلام بر تو پدر! اكنون جدم رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مرا سيراب ساخت و امشب در انتظار تو است، حسين (عليه السلام) به سمت ميدان شتافت و كارزار سختي آغاز كرد تا به بالين جوانش با پيكر پاره پاره رسيد و فرمود: قتل الله قوماقتلوك يا بني! فما اجراءهم علي الله و علي انتهاك حرمة الرسول. «فرزندم! خدا بكشد مردم ستمگري كه تو را كشتند، اينان چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا(صلي الله عليه واله) جري شده اند؟» سپس اشك از چشمان مباركش جاري گشت و فرمود: علي الدنيا بعد العفا؛ «پس از تواف بر اين دنيا».
ابومخنف و ابوالفرج از حميد بن مسلم ازدي روايت كرده اند كه گفت: گويي زني را مي بينم با فرياد يا حبيباها يابن اخياه!اي عزيزم! اي پسر برادرم! از خيمه بيرون آمده است. پرسيدم: آن زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علي بن ابي طالب (عليه السلام) است. اين زن از راه رسيد و خود را بر پيكر علي اكبر(عليه السلام)افكند. حسين (عليه السلام) نزد خواهر آمد و دست او را گرفت و به خيمه برد و خود بازگشت و به جوانان بني هاشم فرمود: احملوا اخاكم؛ «برادرتان را به خيمه ببريد».
ذكر مصيبت حضرت علي اكبر(عليه السلام) از زبان حاج اقا مجتبي تهراني : ۹۰/۰۹/۱۲ -( ۷ محرم ۱۴۳۳)
اما به شما بگويم كه تفاوت بين حضرت ابراهيم و حسين(عليه السلام) از زمين تا آسمان است. ابراهيم در همين سرزمين منابه پسرش اين حرفها را زد، حسين(عليه السلام) هم آمده است در اينجا و مي گويد اسلام دارد از بين مي رود، بياييد از تعلقات خودتان دست برداريد. راجع به ابراهيم دارد خطاب آمد كه اي ابراهيم خوابي كه ديدي درست است، او را نكش. مي داني مي خواهم چه بگويم؟ خيلي تفاوت است. هر دو تسليم خدا شدند و ابراهيم پيشاني اسماعيل را روي خاك گذاشت، اما حسين(عليه السلام) با علي اكبر(عليه السلام) اين كار را نكرد. من يك وقتي شعر اين عارف را كه مي گويد: «مريد پير مغانم زمن مرنج اي شيخ چرا كه وعده تو كردي و او به جا آورد»
به علي(عليه السلام) و حضرت آدم تطبيق دادم، ولي امشب مي خواهم مصداق ديگري برايتان بگويم. حضرت ابراهيم وعده كرد اما چه كسي عملي كرد؟ حسين(عليه السلام) عملي كرد. التماس دعا. حالا مي خواهم بروم سراغ روز عاشورا. شما ميدانيد كه امام حسين(عليه السلام) خيلي علي اكبر(عليه السلام) را دوست داشت. ما داريم كه هر كس مي خواست به ميدان برود، مي آمد و اجازه مي گرفت حسين(عليه السلام) به بني هاشم در همان ابتدا اجازه نمي داد. اين گونه نبود كه سريع به كسي از بني هاشم اجازه دهد. مينويسند: فقط يك نفر بود كه وقتي آمد و گفت: آيا اجازه ميدهي به ميدان بروم؟ حضرت سريع فرمود: برو! حتي ابالفضل(عليه السلام) هم وقتي آمد، به او هم به اين زودي اجازه نداد.
اين كار براي چيست؟ چون او مي خواهد محبوب ترين موجودات را در راه حق بدهد، لذا فاصله نمي اندازد. در روايات مي نويسند: حسين (عليه السلام) با دست خودش او را آراسته جنگ كرد. زره تنش كرد. كلاه خود بر سرش گذاشت. همه كارهايش را خودش كرد. اين صحنه عجيب است كه بي بي ها را صدا زد كه: بياييد با علي اكبر (عليه السلام) خداحافظي كنيد! حسين عليه السلام چه صحنه دلخراشي درست مي كند. مي نويسند: بي بي ها اطراف علي اكبر(عليه السلام)را گرفته بودند، شيون مي زدند. اين حسين(عليه السلام) چه مي كند، من نمي دانم. ايستاده و دارد تماشا مي كند. يا الله! چه طور علي اكبر(عليه السلام) رفت؟!
وقتي علي اكبر(عليه السلام) به سمت ميدان مي رفت، مي گويند: «ورفع رأسه إلي السماء» حسين(عليه السلام) سرش را به آسمان بلند كرد. اين خيلي حرف است! دست هايش را زير محاسنش برد. گفت: «اللهم اشهد علي هؤلاء القوم» خدايا! تو داري مي بيني! تو
گواهي بده! «وقد برز إليهم غلام أشبه الناس خلقاوخلقا ومنطقا برسولك» خدا! ببين چه كسي را فرستادم. شبيه ترين مردم به پيغمبر تو است. اما مي دانيد، يك چيزي هم مي نويسند: «و نظر إليه نظر آيس منه» نگاه مأيوسانه اي به علي اكبر(عليه السلام) كردكه، برو! برو!
علي اكبر(عليه السلام) به ميدان رفت و شروع كرد جنگيدن، اما حسين(عليه السلام)چه كرد؟ آيا به خيمه برگشت؟ آيا ايستاد و تماشا كرد؟ آيا نشست؟ چيزي كه در مقتل ديده ام و براي اولين بار مي گويم اين است؛ ميديدند حسين (عليه السلام) دائم مي نشست و مي ايستاد؛ بلند ميشد، علي اكبر(عليه السلام) رانگاه مي كرد و دوباره به زمين مينشست. يعني نمي توانست روي پايش بايستد. در تمام صحنه هاي روز عاشورابي تابي و التهابي نظير اين از حسين(عليه السلام)نقل نكرده اند. علي اكبر(عليه السلام) عده اي را به درك واصل كرد و برگشت؛ «فقال يا أبه العطش قد قتلني وثقل الحديد أجهدني».اي پدر، تشنگي مرابيتاب كرده است. چه كند حسين(عليه السلام)؟ گفت: «يابني هات لسانك». يعني به او فهماند كه آبي در كار نيست؛ بعد هم دعايش كرد و گفت برگرد. علي دوباره به ميدان رفت؛ يكي از آن بدتر از كفار، ضربه اي به فرق علي زد كه علي نتوانست خودش را روي مركب حفظ كند. براي همين دستهايش را به گردن مركب انداخت. آنجا بود كه دور علي را گرفتند… هر كس با آن حربه اي كه داشت به بدن علي ميزد…. علامه مجلسي(ره) مي نويسد: «فقطعوه بسيوفهم إربا إربا». وقتي علي اكبر(عليه السلام) كه به زمين آمد، صدا زد: «يا أبتاه عليك السلام»؛ پدر، خداحافظ! حسين(عليه السلام) به سرعت آمد و خود را به علي اكبر(عليه السلام) و رساند. سر پسر را بر دامان گرفت. : موقع رفتن، خاك را از صورت علي اكبر(عليه السلام) پاك كرد، اما اينجا چه كاركرد؟ «فنزع وجهه عن الدم»؛ خونهارا از صورت علي پاك مي كرد. «ووضع خده علي خده» صورتش را روي صورت علي گذاشت…
تاريخ تحليلي قيام حضرت سيدالشهدا (ع):
در ادامه راه كاروان حسين(عليه السلام) و به منزل شراف مي رسد. در اين منطقه است كه يكي از همراهان تكبير مي گويد. امام حسين(عليه السلام) نيز بر بزرگي خداوند شهادت ميدهد؛ اما علت تكبير گفتن را از وي مي پرسد. او پاسخ ميدهد كه نخلستان ديده است؛ اما دو مرد اسدي همراه امام(عليه السلام) مطمئن بودند كه در اين منطقه نخلستاني نيست. چيزي نمي گذرد كه مشخص مي شود آنچه او ديده سپاهيان حر هستند. امام(عليه السلام) به سوي ذوجشم (ياذي حسم) ميرود و خيمه مي زند تا حر به آنان مي رسد. در اولين رويارويي حسين(عليه السلام) دستور مي دهد تا سپاهيان حر و اسبان آنان را با آبي كه برداشته اند سيراب كنند.
طبري آورده است كه سه يا چهار يا پنج بار به اسبان آب مي دادند و وقتي اسبي سيراب ميشد سراغ اسب بعدي مي رفتند. وي مي نويسد: «علي بن طعان محاربي گويد: با حر يزيد بودم، با آخرين دسته از ياران وي رسيدم و چون حسين(عليه السلام)ديد كه من و اسبم تشنه ايم گفت: «راويه را بخوابان» كه راويه به نزد من معني مشك مي داد. آن گاه گفت: «برادرزاده شتر را بخوابان» گويد و من شتر را خوابانيدم. گفت: «آب بنوش» و من نوشيدن آغاز كردم و چون مينوشيدم آب از مشك بيرون مي ريخت. حسين(عليه السلام) گفت: «مشك را بپيچ» گويد و من ندانستم چه كنم. حسين بيامد و مشك را كج كرد و من آب نوشيدم و اسبم را آب دادم.»
طبري، ۱۳۸۵، ص۲۹۹۰
اين برخورد حسين(عليه السلام) است با دشمني كه چند روز ديگر با دهان تشنه او را شهيد خواهد كرد. در اين زمان، هنگام نماز مي شود. پس از آنكه حجاج بن مسروق جعفي اذان گفت، امام(عليه السلام) با حمد و ثناي خدا رو به سپاهيان حر كرد و فرمود: «اي مردم مرا به پيش خداي عزوجل اين عذر هست كه پيش شمانيامدم تا نامه هاي شمابه من رسيد و فرستادگانتان آمدند كه سوي ما بيا كه امام نداريم، شايد خدا به وسيله تو ما را بر هدايت فراهم آرد. اگر بر اين قراريد آمده ام، اگر عهد و پيماني كنيد كه اطمينان يابم به شهر شما آيم و اگر نكنيد و آمدن مرارا خوش نداريد، از پيش شما باز مي گردم و به همانجا ميروم كه از آن سوي شما آمدم.» گويد: اما در مقابل وي خاموش ماندند و مؤذن را گفتند اقامه بگو و او اقامه نماز بگفت. گويد حسين(عليه السلام) به حر فرمود: «مي خواهي با ياران خويش نماز كني؟» گفت: «نه، تو نماز مي كني و مانيز به تو اقتدا مي كنيم.» گويد: پس حسين(عليه السلام) پيشواي نماز آنان شد…»
همان، ص ۲۹۹۱
اينجا اولين باري است كه امام(عليه السلام)از خيانت كوفيان مطمئن شده و نامه هاي آنان را به يادشان مي آورد و البته اضافه مي كند كه اگر نظرشان در مورد نامه ها تغيير كرده است، او نيز راه خود را تغيير خواهد داد و باز خواهد گشت. حربن يزيد گفت:
به خدا مانميدانيم اين نامه ها كه مي گويي چيست؟» حسين(عليه السلام)فرمود: «اي عقبه پسر سمعان خرجيني را كه نامه هاي آنها در آن است بيار.» گويد: عقبه خرجيني پر از نامه بياورد و پيش روي آنها فروريخت. حر گفت: ما جزو اين گروه كه به تو نامه نوشته اند، نيستيم. به ما دستور داده اند، وقتي به تو رسيديم از تو جدا نشويم تا پيش عبيدالله بن زيادت برويم.»
همان، ص ۲۹۹۲
پس از نماز عصر حسين(عليه السلام) عزم حركت كرد و به منزل بيضه رسيد. در اين منزل امام(عليه السلام) مي فرمايد: «اي مردم رسول خدا (صلي الله عليه واله) فرمودند: هر آن كس كه سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خداوند را حلال كرده و عهد الهي را نقض كرده و به مخالفت باسنت پيامبر(ص) برخاسته و با مردم بر بنياد گناه و تجاوز رفتار مي كند و او بر چنين سلطاني نه به عمل و نه به سخن برنشورد، بر خداوند است كه او را همانند آن سلطان در آتش دوزخ افكند. بدانيد كه اينان شيطان را پيروي كرده و از اطاعت خداوند سر بر تافته اند. فساد را آشكار، حدود الهي را ترك و اموال مسلمانان را به خويش اختصاص داده، حرام را حلال و حلال را حرام گردانيده اند….»
زرگري نژاد، ۱۳۸۶، ص ۱۹۱
ادامه دارد…
انصار الحسین(ع)
شهدايي كه با اهل وعيال آمدند (3 نفر) :
تنها سه تن از ياران امام(عليه السلام) به اتفاق خانواده هاي خود خدمت حضرت رسيده بودند:
1- جنادة بن حرث سلماني:
وي با خانواده خويش حضور يافت و خود به امام(عليه السلام) پيوست و خانواده اش را به خانواده امام(عليه السلام) ملحق گرداند. پس از شهادت جناده همسرش به فرزند او عمر فرمان داد به ياري امام حسين (عليه السلام) بشتابد. عمر نزد امام(عليه السلام) آمد و از آن حضرت اجازه ميدان خواست. امام(عليه السلام) بدو رخصت نداد و فرمود:
وي نوجواني است كه پدرش در ميدان كارزار به شهادت رسيده، شايد مادرش از ميدان رفتن او نگران باشد».
نوجوان عرضه داشت: اتفاقا مادرم به من چنين دستور داده است. از اين رو، امام به او اجازه ميدان داد.
۲- عبدالله بن عمير كلبي:
او از منطقه «چاه جعد» به سوي امام (عليه السلام) شتافت و همسرش وي را سوگند داد تا او را با خود ببرد. عبدالله، زن و همه فرزندان خويش را با خود همراه ساخت و خدمت امام حسين(عليه السلام) رسيد. خود به آن حضرت پيوست و خانواده خويش را به خانواده امام(عليه السلام) ملحق نمود. و آن گاه كه به ميدان كارزار شتافت، مادرش وي را به نبرد تشويق مي كرد و زماني كه به شهادت رسيد، همسرش از خيمه بيرون آمد و نظاره گر او بود و خود را به بالين وي رساند و همان جا به شهادت رسيد.
٣- مسلم بن عوسجه:
: وي خانواده خويش را نزد حسين (عليه السلام) آورد و خود به آن حضرت پيوست و خانواده اش را به خانواده امام(عليه السلام) ملحق گرداند. زماني كه مسلم بن عوسجه به شهادت رسيد امام بر بالين او حاضر شده و فرمودند: رحمك الله يا مسلم. آنگاه اين آيه را قرائت فرمودند: فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا.
صحابگان شهيد (11نفر):
در كربلا ۱۱ تن از اصحاب و ياران رسول اكرم (صلي الله عليه وااله) در ركاب اباعبدالله الحسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمدند: (البته روايات در اين زمينه فراوان و داراي اختلافات زيادي است.)
1- انس بن حرث كاهلي؛ كه همه تاريخ نگاران از او ياد كرده اند.
۲- حبيب بن مظهر اسدي؛ كه ابن حجر از او نام برده است.
٣- مسلم بن عوسجه؛ كه ابن سعد در طبقات، از وي ياد كرده است.
۴- هاني بن عروہ مرادي؛ در كوفه كه كليه تاريخ نگاران سن او را بيش از هشتاد سال ذكر كرده اند.
۵- عبدالله بن يقطر حميري؛ كه به گفته ابن حجر ، (۴۱۳) هم سن امام حسين(عليه السلام)بوده است.
۶- كنانه بن عتيق؛ ۷۰ سال سن داشت و در غزوه احد و خندق در ركاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده است.
۷- زياد بن ابو عمره حدود ۷۰ سال سن داشته است. به تهجد معروف بود.
۸- عمار دالاني؛ حدود ۵۶ سال داشته و در تيرباران صبح عاشورا به شهادت رسيد.
۹- جناده بن حارث انصاري؛ حدود ۷۰ سال سن داشت و محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله)را درك كرده بود.
۱۰- نعيم بن عجلان؛ نزديك به ۷۰ سال داشته و از روايان حديث پيامبر(صلي الله عليه واله) به شمار مي رود.
۱۱- عبدالرحمن عبدرب انصاري؛ تقريبا ۷۰ ساله در تواريخ ذكر شده و در تيرباران اول به شهادت رسيده است.
شهداي پس از امام (عليه السلام)(4 نفر) :
پس از شهادت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) چهار تن از يارانش در كربلا به شهادت رسيدند كه عبارت بودند از:
1-سويد بن ابوالمطاع: وي در اثر جراحات زياد از هوش رفت و با صدا و داد و فرياد كساني كه كشته شدن امام را مژده مي دادند و داد و فغان خاندان حسين (عليه السلام) به هوش آمد و با خنجري كه با خويش پنهان ساخته بود، با دشمن به نبرد پرداخت و بعد از شهادت امام(عليه السلام) به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
۲ و ۳-سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف: اين دو تن ابتدا از مخالفان امام(عليه السلام) بودند، ولي آن گاه كه امام(عليه السلام) به شهادت رسيد و ضجه و ناله كودكان و زنان آن حضرت بلند شد، اين دو برادر، عنان مركب خويش را به سوي قاتلان حسين(عليه السلام) برگردانده و با شمشير به جان آنان افتادند تا اينكه بعد از امام(عليه السلام)،به فيض شهادت نايل گشتند.
۴- محمد بن ابوسعيد بن عقيل: آن گاه كه اباعبدالله(عليه السلام)به شهادت رسيد و صداي ناله و فغان زنان و كودكان بلند شد، محمد وحشت زده از خيمه بيرون دويد و عمود خيمه را به دست گرفته و اين سو و آن سو مي نگريست؛ در اين هنگام فردي به نام «لقيط» يا «هاني»، وي را به شهادت رساند و بدين ترتيب، او پس از امام حسين(عليه السلام)شربت شهادت نوشيد.
غلامان شهيد كربلا (15 نفر) :
در سرزمين كربلا پانزده تن از غلامان در ركاب اباعبدالله (عليه السلام) به فيض شهادت نايل گشتند كه عبارت بودند از:
۱و۲-نصر وسعد؛ غلامان امام علي(عليه السلام).
۳-منجح؛ غلام امام حسن(عليه السلام).
۴و۵- اسلم وقارب: بردگان امام حسين(عليه السلام).
۶- حرث: غلام حضرت حمزه(عليه السلام).
۷- جون؛ غلام ابوذر.
۸- رافع؛ غلام مسلم ازدي.
۹- سعد؛ غلام عمر صيداوي.
۱۰ – سالم؛ غلام بني مدينه.
۱۱-سالم؛ غلام عامر عبدي.
۱۲ – شوذب؛ غلام شاكر. ۱۳
13- شبيب؛ غلام حرث جابري.
۱۴ – واضح؛ غلام حرث سلماني
۱۵- ودر بصره، سلمان؛ غلام امام حسين (عليه السلام) .
جانبازان شهيد (2نفر) :
دو تن از ياران حسين(عليه السلام) در اثر زخم هاي وارده پس از آن بزرگوار به شهادت رسيدند:
١- سوار بن منعم نهمي: وي به اسارت در آمد و شش ماه بعد در اثر جراحات وارده به شهادت رسيد.
۲- موقع بن ثمامه صيداوي: او نيز اسير دشمن و به «زاره» تبعيد شد، يك سال بعد در اثر جراحات وارده به خيل شهيدان پيوست.
حب الحسین(ع)
فضيلت عزاداري سيد الشهدا(عليه السلام) :
عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال سمعته يقول إن البكاء والجزع مكروه للعبد في كل ما جزع ما خلا البكاء علي الحسين بن علي (عليه السلام) فإنه فيه مأجور.
جزع نمودن و گريستن براي بنده در تمام امور مكروه و ناپسند است مگر گريستن و جزع كردن بر حسين بن علي عليهما السلام زيرا در گريستن بر او اجر و ثواب وجود دارد گريه كننده اجر مي برد.
وسائل الشيعه: ج ۱۴، ص ۵۰۷
فضيلت زيارت سيد الشهدا(عليه السلام):
عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: نادي مناد يوم القيامة أين شيعة آل محمد (ص)فيقوم عنق من الناس لا يحصيهم إلا الله تعالي – فيقومون ناحيه من الناس ثم ينادي مناد أين زوار قبر الحسين ع فيقوم أناس كثير فيقال لهم خذوا بيد من أختي انطلقوا بهم إلي الجنة فيأخذ الرجل من أحب حتي إن الرجل من الناس يقول لرجل يا فلان أما تعرفني أنا الذي قمت لك يوم كذا وكذا فيدخله الجنه لا يدفع ولا يمنع.
به روز قيامت منادي ندا مي كند: شيعيان آل محمد (صلي الله عليه واله) در كجا هستند؟! پس از ميان مردم گردنهائي كشيده شده و افرادي بپا مي خيزند كه عدد آنها را غير از حقتعالي كس ديگر نمي داند. ايشان در قسمتي از مردم بپاخاسته اند، سپس منادي ندا مي كند: زوار قبر حضرت امام حسين عليه السلام در كجا هستند؟! خلق بسياري به پا مي خيزند. پس به ايشان گفته مي شود: دست هر كسي را كه دوست داريد بگيريد و آنها را به بهشت ببريد، پس شخصي كه جزء زائرين است هر كسي را كه بخواهد گرفته و به بهشت مي برد حتي بعضي از مردم به برخي ديگر مي گويند: اي فلاني من را ميشناسي؟ من كسي هستم كه در فلان روز در فلان مجلس براي تو ايستاده و احترام از تو نمودم پس من را نيز درياب، زائر او را نيز گرفته و به بهشت داخل نموده بدون اينكه دافع و مانعي در بين باشد.
كامل الزيارات: ص ۱۶۶-۱۶۷
مراقبات ماه محرم از لسان ميرزا جواد آقاملكي تبريزي :
آنچه در اين باب (عزاداري سيد الشهدا عليه السلام) و غير آن اهميت دارد، اين است كه اين كارها را بخاطر رسم و عادت انجام نداده و سعي كنيم اين كارهارابانيتي خالص و براي رضاي خدا انجام داده و در خلوص خود نيز صادق باشيم. زيرا كار كوچكي كه با نيت خالصانه صادقانه همراه باشد بهتر از كارهاي زيادي است كه خلوص و صداقت در آن نباشد؛
مواعظ الحسين(ع)
قال الحسين بن علي عليهما السلام: إن أجود الناس من أعطي من لا يرجوه و إن أعفي الناس من عفا عند قدرته وإن أوصل الناس من وصل من قطعه.
همانا سخاوتمندترين مردم آن كسي است كه كمك نمايد به كسي كه اميدي به وي نداشته است .و بخشنده ترين افراد آن شخصي است كه نسبت به ظلم ديگري با آن كه توان انتقام دارد – گذشت نمايد. صله رحم كننده ترين مردم آن كسي است كه صله رحم نمايد با كسي كه با او قطع رابطه كرده است.
بحار الأنوار: ج ۷۱، ص۴۰۰
مکتب الحسين(ع)

امام خمینی(ره)
زنده نگه داشتن عاشورا:
فداكاري سيد الشهدا- سلام الله عليه – است كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است؛ زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتي خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق و از طرف توده هاي مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات عزاداري به عنوان عزاداري راه مي افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنتها را حفظ كنيد… همان دستجات سنتي با حفظ جهات شرعي اسلامي. و عاشورا را زنده نگه داريد كه با نگه داشتن عاشورا كشور شما آسيب نخواهد ديد. شما گويندگان نقش مهمي در اين باب داريد و مسئوليت بزرگي هم داريد؛ چنانچه تمام علما، هم نقش بزرگ دارند، هم مسئوليت بزرگ. هر كس به اندازه خودش مسئوليت دارد.
صحيفه امام، ج ۱۵، ص۳۳۰-۳۳۳
امام خامنه ای
زنده نگه داشتن عاشورا:
«وانا من حسين»؛ يعني دين پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، زنده شده حسين بن علي(عليه السلام) است.
آن روي قضيه، اين بود؛ اين روي سكه، حادثه عظيم و حماسه پرشور و ماجراي عاشقانه عاشوراست كه واقعاجز با منطق عشق و باچشم عاشقانه، نمي شود قضاياي كربلا را فهميد. بايد با چشم عاشقانه نگاه كرد تا فهميد حسين بن علي(عليه السلام) در اين تقريبا يك شب و نصف روز، يا حدود يك شبانه روز – از عصر تاسوعا تاعصر عاشورا – چه كرده و چه عظمتي آفريده است! الذاست كه در دنيا باقي مانده و تا ابدهم خواهد ماند. خيلي تلاش كردند كه حادثه عاشورا را به فراموشي بسپارند؛ اما نتوانستند.
۱۳۷۷/۰۲/۱۸
شعر
آرام كن اهل حرم...
آرام كن اهل حرم را با قدمهايت
با آيه ي چشمان خود پيغمبري كن باز
لب باز كن حرفي بزن با من علي اكبر!
با لحن شيرينت برايم دلبري كن باز
از شوق تو در عاشقي دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوي ميدان كن
مويت نمانَد از پَرِ عمامه ات بيرون
كمتر پدر را اين دمِ آخر پريشان كن
خيلي نديدم صورتت را خوب در خيمه
وقتي كه خود را ماه من! آماده مي كردي
رو مي گرفتي از من اما خوب مي دانم
دل كندن من از خودت را ساده مي كردي
ديدي خدا ! در عشقت از اكبر گذشتم من
دل كندن از اين نور حق، الحق كه مشكل بود
مي داني از حس پدر بودن نمي گويم
عشق است در پرده، تمامش قصه ي دل بود
اكبر شبِ سجاده اش روشن تر از روز است
تو خوب مي داني كه مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرايي
مثل علي تصوير اسما و صفات است او
با ديدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروي خيمه چون آهو قدم مي زد
ميدان نرفته، برق چشمانش رجز مي خواند
صف هاي دشمن را دو ابرويش به هم مي زد
بر مركبش بنشست و «لا حول ولا…»يي گفت
با ذكر «يا قهار» تيغش را به كار انداخت
مي زد چنان انگار شمشيرش دو دم دارد
پيران ميدان را به ياد ذوالفقار انداخت
تا قلب لشكر مثل حيدر يك تنه مي رفت
يك عده مبهوت شجاعت هاي بي حدش
يك عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زيبا بود اين شمشير زن، حتي
سرهاي روي خاك محو صورتش بودند
آمد به سويم با لب خشكيده از ميدان
آمد به جانم آتشي ديگر زد و برگشت
اين بار هم تا رفت اين قلب پريشانم
پشت سرش يك چند باري آمد و برگشت
ديدم كه فرقش چون علي وا شد دلم لرزيد
حس مي كنم «فزت و رب الكربلا» مي خواند
چه اتفاقي داشت در آن نقطه مي افتاد؟
يا رب! چرا اعضا و رگ هايش مرا مي خواند؟
در گرد و خاك صحنه اكبر را نمي شد ديد
از مشركانِ بدر آنجا هر كه بود آمد
وقتي كه ديدم نا له از هفت آسمان برخاست
فهميدم آن شه زاده از مركب فرود آمد
من مانده بودم غرق در راز و نياز تو
مي خواستم يك بوسه، اما هر چه مي گشتم
در پيكرت بابا! دريغ از گوشه اي سالم
ديدم تواني نيست در پاي من و زينب
گفتم: بياييد اي جوانان بني هاشم
بابا براي بردنت حسرت به دل ماندم
كم بود آغوشم، عبايي پهن لازم بود
تشييع تو زيبا شد آخر اين عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود
شاعر:
قاسم صرافان
خِس خِس سينه ات...
خِس خِس سينه ات انداخت زپا بابا را
به زمين هِي نكش آنقدر عزيزم پا را
پيرمردم!همۀ دلخوشي من برخيز
برنميخيزي اگر باز كن اين لبها را
دشت پُر گشته ز تو يا كه تو از دشت پري؟
به زمين ريخته اي مينگرم هر جا را
سهم آهوي من از زندگي اش صياد است
بست با نيزه به رويش ره اين صحرا را
پهلويت آمدم و پهلويت آزارم داد
باز ديدم وسط آتش در، زهرا را
خُنكاي جگرم بي تو نميخواهم من
به خدا لحظه اي از زندگي دنيا را
تو تجلاي غم پنج تني اي ولدي
كه به هر زخم به تصوير كشيدي ما را.
شاعر:
سيدپوريا هاشمي
قصد دارد بدود تاب و...
قصد دارد بدود تاب و توانش رفته
پيرمردي كه غريبانه جوانش رفته
هرچه ميخواست كه با پا برود باز نشد
عجبي نيست سوي معركه جانش رفته
وقت پيري همه اميد پدرها پسراست
تكيه گاه قدو بالاي كمانش رفته..
فرصت اينكه كند پا به ركابش هم نيست
دير راهي شود از دست زمانش رفته
از سر ماذنه افتاد موذن برخاك
تا به خيمه غم هنگام اذانش رفته
باچه ضجري به سر نعش علي مي آيد
باچه حالي كه توان بهر بيانش رفته
آمد و ديد پيمبر به زمين افتاده
آمد و ديد كه حيدر ضربانش رفته
هرچه ميديد علي بود علي بود علي
بدنش بيشتر از حد مكانش رفته
آنقدر نيزه به هرجاي تنش ريخته اند
كه توان از بدن نيزه زنانش رفته
تيرها مثل حسن با بدنت لج كردند
هرچه تير است دراين دشت نشانش رفته
عصمت الله به بالاي سر شاه آمده
ديد در بين كف و هلهله جانش رفته..
نوبت كار جوانان بني هاشم شد
كار بسيار جوانان بني هاشم شد
شاعر:
سيدپوريا هاشمي