قاسم بن الحسن(ع)
قاسم بن الحسن(عليه السلام) :
سلام بر قاسم ابن الحسن (عليه السلام) …
نوجواني كه هم پاي يارانش آماده ي رزم شد…
ماه رويي كه آن قدر بردست و پاي عمويش حسين (عليه السلام) بوسه زد تا اجازه گرفت به ميدان برود…
سلام بر قاسم و مرگ شيريني كه طعم عسل مي داد…
تبار و نژاد
مادرش ام ولدي به نام رمله بانفيله يانجمه بوده كه همراه قاسم (عليه السلام )در كربلا بوده است. قاسم (عليه السلام )در حدود سه سالگي پدرش امام حسن (عليه السلام ) را از دست داد.
زمان پیوستن
از مدينه به مكه و از آنجا تا كربلا و هنگام شهادت، هم ركاب عموي بزرگوارش اباعبدالله الحسين (عليه السلام ) بود.
سن
ولادت او را در سال
۴۷ هجري قمري در مدينه دانسته اند. بنابراين در كربلا
۱۵ – ۱۴ ساله بوده است.
خصائل
شيفته شهادت بود و جمله «احلي من العسل» او مشهور است. وفادار به اباعبدالله ،عارف بالله، شجاع و رشيد، زيبا و جذاب، خوش سيرت، صبور و بصير و سربلند آزمون كربلا بود.
ابوالفرج از حميد بن مسلم روايت كرده كه گفت: نوجواني چون پاره ماه به سمت ما آمد و شمشيري در دست و پيراهن و ردايي بر تن و كفش به پا داشت. خواست با شمشير بردشمن
حمله برد كه بند يكي از كفش هايش پاره شد و فراموش نمي كنم كه بند كفش چپ او بود، اين نوجوان درنگي كرد تا بند كفش خود را ببندد كه عمربن سعيد بن نفيل ازدي گفت: به خدا سوگند! بر او حمله ور خواهم شد. حميد بن مسلم مي گويد: من به او گفتم: سبحان الله! مي خواهي چه كني؟! افرادي كه از هر سو وي را به محاصره در آورده اند براي كشتنش كافي اند. ابن نفيل در پاسخ ، سخن خود را تكرار كرد، وقتي آن نوجوان سرش را برگرداند، با شمشير بر سر او نواخت و از روي اسب به صورت روي زمين افتاد و فرياد زد: يا عماه ! عموجان ! مرا درياب. راوي مي گويد: به خدا سوگند! حسين (عليه السلام ) چون باز شكاري، خود را بالين آن نوجوان رساند و آن گاه به سان شيري خشمگين بر دشمن تاخت و با يك ضربت، دست عمر بن سعد نفيل را از مرفق جدا ساخت كه صدايش در ميدان طنين افكند و از امام (عليه السلام )فاصله گرفت. سپاه عمر سعد براي نجات وي از دست امام حسين (عليه السلام ) بر آن حضرت يورش بردند و جنگ به شدت در گرفت و قاسم (عليه السلام )نوجوان زير سم ستوران جان داد. وقتي گرد و غبار ميدان فرو نشست، ديدم حسين (عليه السلام )بر بالين وي قرار داد و او پاهايش را به زمين مي سايد و حسين(عليه السلام )مي گويد:
از رحمت خدا، دور باد گروهي كه تو را به شهادت رساندند، رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) روز قيامت با آنان دشمني كند».
سپس فرمود: «به خدا سوگند! بر عمويت بسيار دشوار است كه او را به ياري خود بخواني ولي نتواند به تو پاسخ دهد و يا آن گاه كه پاسخ دهد، سودي به حالت نداشته باشد، كمك خواهي ات مانند كسي است كه كشته گان قومش زياد و ياورانش اندك باشند».
سپس حسين (عليه السلام) آن نوجوان را به سينه گرفت و رهسپار خيمه ها شد. راوي مي گويد: گويي مي بينم كه پاهاي آن نوجوان به زمين كشيده مي شد، پيكر او را كنار جنازه فرزندش علي اكبر (عليه السلام ) قرار داد، پرسيدم: آن نوجوان كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن علي بن ابي طالب (عليه السلام )است. نوشته اند هنگامي كه قاسم (عليه السلام )به ميدان مي رفت، اينگونه رجز مي خواند:
إن تنكروني فأنا ابن الحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
هذا حسين كالاسير المرتهن
بين آناس لاسقوا صوب المزن
اگر مرا نمي شناسيد، من فرزند حسن مجتبي عليه السلام هستم؛ نواده پيامبرصلي الله عليه وآله برگزيده و امين پروردگار.
مرگتان باد! اين حسين است كه چونان اسيران در بند شماست؛ شما مردماني كه از نزول باران سيرابي تان مباد!
ذكر مصيبت حضرت قاسم (عليه السلام)از زبان حاج آقامجتبي تهراني . ۸۷/۱۰/۱۳ (پنجم محرم ۱۴۳۰)
شما شنيديد، امام حسين عليه السلام در شب عاشورا خطبه خواند و در خطبه اش رو كرد به اصحابش و گفت: كه اينها من را مي خواهند و به شما كاري ندارند، بلند شويد و برويد، حالا من بعضي جملاتش را مي خوانم؛ فرمود: من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم نميدانم، خانواده و اهل بيتي را از اهل بيت خودم نيكوتر نمي دانم، خدا به همه ش ما جزاي خير بدهد، آگاه باشيد كه من گمان دارم اين جماعت روزي به ما حمله مي كند، من اجازه مي دهم به شما، بلند شويد و همه تان برويد، هر كه مي خواهد برود، برود، راحت باشيد، سياهي شب را هم براي خودتان مثل پرده اي كه شما را پوشش داده كه كسي نفهمد، گرفته و برويد، هر كدام، دست يكي از اين زن و بچه ما را هم بگيريد با خودتان ببريد، برويد به شهرهايتان، اين قوم وقتي به من دست پيدا كنند ديگر به كسي كاري ندارند.
اينجا بود كه اصحاب يكي يكي بلندشدند. آن صيدي كه در دام صياد است و در اين دام محبت قرار گرفته، كجا برود؟ مگر مي تواند بپرد؟! اولين كسي كه بلند شد برادرش ابالفضل بود، گفت: «لم نفعل ذلك لنبقي بعدك» بلند شويم برويم براي اينكه زنده بمانيم؟! خدا آن روز را نياورد كه ما بمانيم و تو بروي، ما بايد برويم و تو بماني! ياعلي! همه بساط را با هم جارو كرد و برد.
بعد از او مسلم بن عوسجه بلند شد و بعد سعيد بن عبدالله حنفي كه گفت: اگر هفتاد بار مارا بكشند و بسوزانند باز هم هستيم، بعد هم زهير بلند شد و همين جور دانه دانه…. اين مهم است، از امام زين العابدين عليه السلام سؤال كردند كه چه شد كه در روز عاشورا، اصحاب پدرت به استقبال مرگ مي رفتند ؟! چه شد كه به آب و آتش مي زدند و از چيزي نمي ترسيدند؟ جواب را برايتان مي خوانم ببينيد تنها دل اينها در دستش نيست، ماسوي الله رامسخر كرده، مي گويد وقتي كه اينها گفتند نه دست بر نمي داريم «ثم دعاعليه السلام فقال لهم ارفعوا رئوسكم»، سرهاتان را بلند كنيد، سرهاشان را بلند كردند«وانظروا»، نگاه كنيد، «فجعلوا ينظرون إلي مواضعهم ومنازلهم من الجنة»، اي بابا! بهشت را دارند مي بينند، جاهايشان را در بهشت مي بينند، «وهو يقول لهم» حسين عليه السلام «هذا منزلك يافلان!»، زهيرآن خانه توست، حبيب! آن خانه توست! «وكان الرجل يستقبل الرماح السيوف بصدره و وجهه»، اين بود كه مي ديدي، سينه سپر مي كرد، مي گفت بگذار تير به من بخورد، شمشير بيايد به من بخورد، چرا؟ «ليصل إلي منزله من الجنة»، زودتر بروم آنجا، اينجا چيست، نفسم تنگ شد. اين بود! ببين آن عالم را هم تسخير كرده، فقط صحبت دل اينها نيست، يك اشاره مي كند ببين چه مي كند.
اينجا بود كه قاسم، برادرزاده اش، شروع كرد به حرف زدن، «وأنا في من يقتل؟»، عمو من هم جزو آنها كه شهيد مي شوند هستم؟ «فاشفق عليه»، حضرت دلش نيامد به او بگويد تو شهيد مي شوي! «فقال له يا بني!»، چه تعبير زيبايي مي كند! به او نمي گويد برادرزاده، حسين رو كرد به او و گفت پسرم ! بگو ببينم مرگ پيش تو چگونه است؟ گفت: «أحلي من العسل» فرمود: عمو به قربانت برود كه تو اينگونه هستي.
مجلسي مي نويسد روز عاشورا كه شد «و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم»، يك نوجوان پسر بچه اي بود كه هنوز به بلوغ نرسيده بود، «فلما نظر اليه الحسين قد برز»، چشم امام حسين افتاد به قاسم كه ديد آماده شده و آمده، «اعتنقه»، بغل وا كرد قاسم را در بغلش گرفت، «وجعلايبكيان حتي غشي عليهما» اينقدر عمو و برادرزاده گريه كردند تا بي حال شدند، مي نويسد «فلم يزل يقبل يديه و رجليه»، يعني عمو به او اجازه ميدان نمي داد، اينقدر دست و پاي عمو را بوسه زد «حتي آذن له»، قاسم رفت به ميدان.
من فقط يك جمله ديگر بيشتر نمي خواهم بگويم، ابومخنف مي نويسد كه من ايستاده بودم و قاسم را، وقتي كه آمد ميدان، تماشا مي كردم. مي گويد عمرسعد عضدي در كنار من بود، تا چشمش به او افتاد گفت: به خدا قسم من مي روم و كار او را تمام مي كنم، به او گفتم سبحان الله! اين همه دشمن اين بچه را احاطه كرده، توديگر چه كار داري؟امي نويسد «فما والله وجهه»، يعني هنوز قاسم رويش را برنگردانده بود «فضرب رأسه بالسيف»، با شمشير به فرق قاسم زد، «فوقع الغلام بوجهه علي الأرض»، قاسم از مركب به زمين آمد «فنادي ياماه!» عمو را صدا كرد.
سلام نامه اصحاب سید الشهدا(ع)
عبدالرحمن ارحبي
سلام بر عبدالرحمن ارحبي ياروهمراه سفيرعشق :
اهل كوفه و فرزند يكي از صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله). راوي حديث، قاري قرآن. كاردان و مدير. ۱۲رمضان بود كه به مكه رسيد. دو سه روزي بيشتر از آمدنش نمي گذشت كه امام (عليه السلام) او را همراه با مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد در كنار قيس و اماره. صد روز جدائي دردناك را تحمل كرد و دوباره به سپاه مولايش پيوست. عكس العمل عباس (عليه السلام) را كه در مقابل امان نامه ي شمرديد، بر ركابش بوسه زد و دست به زانويش كشيد و به چشم نهاد. پيش از شهادتش، به جاي زمزمه با دشمن، با خود زمزمه مي كرد كه اي نفس، به پاس ورود در بهشت در هجوم نيزه ها و شمشيرها شكيبا باش .
عابس بن ابي شبيب شاكري
سلام بر عابس بن ابي شبيب شاكري شيرشيران كربلا :
محبوب و سرشناس و راوي حديث در كوفه، صاحب سرعلوي و از اصحاب امام (عليه السلام) در صفين. ۷۵ ساله و از قبيله بني شاكر كه به فتيان الصباح يعني جوانمرد پارسا مشهور بودند. شبهاي كوفه، رسيدگي به محرومان و يتيمانش را به خاطر دارند. مديري توانا بود و امام (عليه السلام) در سفر مكه به كربلا، كارهاي مهم را به او مي سپردند. از تيرباران صبح عاشورا زخمي به پيشاني داشت. ربيع بن تميم از سپاه عمرسعد او را شناخت. فرياد برآورد كه هر كس به جنگ او رود، جان خود را و باخته است. به هنگام حمله عمرسعد چاره را درسنگ باران ديد. شير پير كربلا براي تحقير بيشتر دشمن زره و كلاه خودش را به گوشه اي انداخت. چشمه چشمه خون از بدنش جاري شد. لحظاتي بعد سر عابس در دست ها مي چرخيد و محاسن سپيد و خون رنگش به دست سياه دلان، آلوده مي شد.
عبدالرحمن بن عبدالله يزني
سلام بر عبدالرحمن بن عبدالله يزني آينه شكسته در پيش روي حسين (عليه السلام) :
از تيره رزن و از سرزمين يمن. تبار اين شير مرد ۴۵ ساله آگاه و رزم ديده به ايران مي رسيد. همراه با نامه هاي كوفيان در مكه به محضر امام (عليه السلام) رسيد و تنها سه روز نگذشت كه به امر ايشان، همراه با مسلم بن عقيل به كوفه بازگشت تا ياور و بازوي او باشد. دل نگراني اش از راستي گفتار و عقيده كوفيان درست بود كه عاقبت سرهاي مسلم وهاني راكوچه گرد كوفه ساخته بود. اين بار بايد شبانه وداع مي كرد و از كوفه مي گريخت تا به حسين (عليه السلام) برسد. در تيرباران صبح، جراحتي بر پهلويش نشسته، خون مي جوشد و او بي اعتناست. اندوه امام (عليه السلام) و حبيب را در كنار پيكر مسلم بن عوسجه تاب نمي آورد و به قلب دشمن مي زند. حالا ديگر اين كربلا بود و پيكر قطعه قطعه عبدالرحمن.
برير بن خضير همداني
اسلام بر برير بن خضير همداني معلم شهيد عاشورا :
معلم قرآن، نويسنده كتاب «قضايا و احكام»، همراه اميرمؤمنان (عليه السلام) در صفين و راوي روايات ايشان و امام مجتبي (عليه السلام)، ۶۰ ساله از اعراب يمن و سيدالقراء كوفه. كودكان يتيم شهر به او مي گفتند، بابا. قرآن كه مي خواند، جماعت حاضر با او دم مي گرفتند. خبر حركت كاروان امام (عليه السلام) را كه در مسجد شنيد، با بدرقه اشك هاي حضار و بي درنگ به سوي حسين (عليه السلام) شتافت. از مكه همراه كاروان امام (عليه السلام) شد. در ميانه راه فرزدق شاعر را ديده بود كه در پاسخ امام (عليه السلام) از بي وفايي كوفيان سخن مي گفت. چندباري از امام (عليه السلام) اذن گرفت تا عمرسعد و سپاهيانش را به حقيقت دعوت كند. به يزيدبن معقل پيشنهاد مباهله داد و با ضربتي سر او را به دو نيم كرد و پيروز شد نيزه خيانت دوبار به كمرش فرود آمد. سر بر زانوي حسين (عليه السلام) داشت. امام فمنهم من قضي نحبه… مي خواند و او انا اليه راجعون.
أنس بن حارث
سلام بر أنس بن حارث، پاسدار نبوت و امامت :
۸۰ سال زندگي اش ،رنگ و بوي پيامبر صلي الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام داشت. خود وپدرش از صحابه پيامبر صلي الله عليه وآله بودند .در بدر وحنين همراه ايشان بود و سپس يار علي عليه السلام وامام مجتبي عليه السلام .بصير و قرآن شناس و محبوب ومشهور. در روزگار فقر پيامبر صلي الله عليه و اله از همراهان و اصحاب صفه بود .دويدن حسين عليه السلام را در مدينه ديده بود كه پيامبر صلي الله عليه واله و علي (عليه السلام) به دنبالش بودند و ناگاه پيامبرصلي الله عليه واله سرو گلو و سينه اش را غرق بوسه مي كرد و به علي عليه السلام مي فرود: كه جاي نيزه ها و شمشيرها و مي بوسم. عمامه را از سر برداشته و به كمر بسته بود. با دستمالي سرخ نيز ابروان بلندش را بسته بود تا بهتر ببيند. امام حسين (عليه السلام) اين صحنه را ديد و قطره هاي اشكش آبي بود براي بدرقه ي أنس. لحظه هاي آخر، أمام (عليه السلام)، خون از چشمان أنس مي گرفت با آخرين بار حبيبش را نظاره كند.
تاريخ تحليلي قيام حضرت سيدالشهدا (ع):
سر انجام امام حسين (عليه السلام )از مكه خارج شد. «زماني كه خبر حركت امام (عليه السلام )به يزيد رسيد نامه اي به اين زياد نوشت و با آگاه كردن وي از اين دشواري كه براي شهر او يعني كوفه به وجود آمده از او خواست تا به شدت شهر را كنترل كرده و به علاوه كساني از مردم كه اهل سمع وطاعت اند و فرمانبردار صددرصد بر بخشش هاي بيت المال بر آنان بيفزايد… همچنين تأكيد كرد كه … محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشكوك را مراقبت كرده، با وجود اتهام افراد را دستگير كن.»
جعفريان، ۱۳۸۳، صفحه ۴۷۶ و ۴۷۷
حسين (عليه اسلام )در راه خويش از تنعيم عبور مي كند و به صفاح مي رسد. در اين منزل است كه با فرزدق بن غالب شاعر پر آوازه آن روز روبه رو ميشود كه از سوي كوفه به مكه مي آيد. از او درباره اوضاع كوفه مي پرسد. او در پاسخ مي گويد: «از مطلع پرسيدي، دل هاي كسان با توست و شمشيرهايشان با بني اميه. تقدير از آسمان مي رسد و خدا هرچه مي خواهد مي كند.»
حسين (عليه السلام ) فرمود: «راست گفتي كار به دست خداست و خدا هر چه بخواهد مي كند و هر روز پروردگار ما به كاري ديگر است. اگر تقدير به دلخواه ما نازل شود نعمتهاي خدا را سپاس مي داريم و براي شكر گزاري كمك از او بايد جست. اگر قضا ميان ما و مقصود حايل شود، كسي كه نيت پاك و انديشه پرهيزكاري دارد اهميت ندهد.»
جرير طبري، ۱۳۸۵، صفحه ۲۹۶۹
امام (عليه السلام ) راه خويش در پيش مي گيرد و از منزلگاه ها عبور مي كند تا به ذات العرق مي رسد. در اين منزل است كه قيس بن مسهر صيداوي را همراه نامه اي به سوي مردم كوفه گسيل مي دارد. قيس نامه را گرفت و باشتاب به سوي كوفه رفت؛ اما پيش از آنكه به كوفه برسد در قادسيه به دست سپاهيان حصين بن نمير افتاد و او را نزد ابن زياد فرستادند. قيس پس از به دام افتادن نامه امام (عليه السلام ) را جويد تا عبيدالله از محتواي آن مطلع نشود. عبيدالله بن زياد به قيس گفت: «بالاي قصر برو و دروغگو پسر دروغگو را لعن كن.» گويد وي بالا رفت و گفت: «اي مردم اينك حسين بن علي (عليه السلام ) بهترين خلق خدا، پسر فاطمه (سلام الله عليها) دختر پيغمبر خدا (صلي الله عليه واله) مي رسد، و من فرستاده او سوي شمايم. در شيب از او جدا شدم، وي را پذيره شويد.» آن گاه عبيد الله و پدرش را لعنت كرد و براي علي بن ابيطالب آمرزش خواست. گويد: عبيدالله بن زياد گفت تا او را از فراز قصر به زير افكنند كه بيفكندند و در هم شكست و بمرد.»
جرير طبري، ۱۳۸۵، ۲۹۸۲
سرانجام خبر شهادت مسلم به امام مي رسد؛ اما امام پس از حركت نمي ايستد و به راه خود ادامه مي دهد.
ادامه دارد…
حب الحسین(ع)
فضيلت عزاداري سيد الشهدا (عليه السلام) :
قال الصادق (ع): إن الأرض و الماء لتبكي منذ قتل أمير المؤمنين ع رحمهٔ لنا و مابكي لنا من الملائكة أكثر ومارقأت دموع الملائكة منذ قتلنا وما بكي أحد رحمه لنا و لما لقينا إلا رحمه الله – قبل أن تخرج الدمعه من عينه فإذا سالت دموعه علي خده فلؤ أن قطرة من دموعه سقطت في جهنم لأطفات حرها حتي لا يوجد لها حر
از هنگامي كه امير المؤمنين(عليه السلام)شهيد شدند زمين و آسمان بر ما ترحم نموده و مي گريند و موجودي بيشتر از فرشتگان بر ما گريه نكرده است، ايشان اشك هايشان لا ينقطع جاري بوده و هرگز قطع نمي شود. هيچ كس بخاطر ترحم ؟ بما و بجهت مصائبي كه بر ما وارد شده گريه نمي كند مگر آنكه قبل از آمدن اشك از چشمش حق تعالي او را رحمت خواهد نمود و وقتي اشكها بر گونه هايش جاري شد در صورتي كه يك قطره از آنها در جهنم بيفتد حرارت و آتش آن را خاموش و آرام مي كند كه ديگر براي آن حرارتي پيدا نمي شود.
كامل الزيارات: ص ۱۰۱ – ۱۰۲
فضيلت زيارت سيدالشهد (عليه السلام) :
قال الرضا : إن لكل إمام عهدا في عنق أوليائه وشيعته و إن من تمام الوفاء بالعهد و حسن الأداء زيارة قبورهم فمن زارهم رغبة في زيارتهم و تصديقا لما رغبوا فيه كان أئمتهم شفاءهم يوم القيامة
هر امامي در گردن دوستان و شيعيانش عهدي دارد و زيارت قبورشان از مصاديق وفاء به عهد و حسن اداء وظيفه محسوب مي شود، لذا كسي كه از روي رغبت و ميل به زيارتشان رود ايشان در روز قيامت شفيع او خواهند بود.
كامل الزيارات: ص ۱۲۲
مراقبات ماه محرم از لسان ميرزا جواد آقاملكي تبريزي :
مواسات با امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت – رحمت خدا بر آنان باد – نيز بايد بخاطر صدمات ظاهري كه به آن حضرت وارد شد، باشد. ولي از اين مطلب هم نبايد غافل شد كه صدمات ظاهري كه بر آن حضرت عليه السلام وارد شد، در مورد هيچكدام از پيامبران و جانشينان آنان و حتي در مورد هيچيك از جهانيان شنيده نشده است؛ بخصوص تشنگي حضرت (عليه السلام) كه در احاديث قدسي و غير قدسي چيزهايي درباره آن آمده است كه انسان توان تصور آن را نيز ندارد.
مواعظ الحسين(ع)
قال الحسين بن علي عليهما السلام: إياك و ما تعتذر منه فإن المؤمن لا يسيء ولا يعتذر والمنافق كل يوم يسي ء، و يعتذر
از هر چه پوزش خواهي را به دنبال دارد دوري كن؛ زيرا مؤمن نه بد كند و نه، پوزش طلبد و منافق هر روز بد كند و به پوزش خواهي پردازد.
تحف العقول ص ۲۴۸
مکتب الحسين(ع)
امام خمینی(ره)
لزوم حفظ سنتهای اسلامی در عزاداری :
بايد ماهاوشماها در گفتاري كه داريم و خصوصا در اين ماه محرم و صفر، كه ماه بركات اسلامي است و ماه زنده ماندن اسلام است، بايد مامحرم و صفر را زنده نگه داريم به ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام كه باذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام زنده مانده است اين مذهب تاحالا؛ با همان وضع سنتي، با همان وضع مرثيه سرايي و روضه خواني .شياطين به گوش شما نگويند كه ما انقلاب كرديم، حالا بايد همان مسائل انقلاب را بگوييم و مسائلي كه در سابق بود حالا ديگر منسي بايد بشود؛ خير. ما بايد حافظ اين سنتهاي اسلامي، حافظ اين دسته جات مبارك اسلامي كه در عاشورا، در محرم و صفر، در مواقع مقتضي به راه مي افتند، (باشيم؛) تأكيد كنيم كه بيشتر دنبالش باشند. محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است.
امام خامنه ای
لزوم حفظ سنتهای اسلامی در عزاداری :
اين است حادثه حسين بن علي ؛ اين پايه استوار و محكم است كه هزار و سيصد و اندي است اسلام را، با آن همه دشمني، در دنيا نگه داشته است خيال مي كنيد اگر آن شهادت، آن خون پاك و آن حادثه به آن بزرگي نبود، اسلام باقي مي ماند؟! قطعا بدانيد اسلام باقي نمي ماند. قطعا بدانيد در توفان حوادث، نابود ميشد. ممكن بود به عنوان ايك دين تاريخي، با يك عده طرفداران كم مايه، در گوشه اي يا گوشه هايي از دنيا مي ماند؛ اما اسلام زنده نمي ماند. فقط نام و ياد اسلام ممكن ابود بماند. اما امروز شما مي بينيد كه اسلام، بعد از هزار و چهار صد سال، در دنيا، زنده است اسلام سازنده است. امروز، اسلام در دنيا، زاينده است امروز اسلام در دنيا، ملت ها را به عنوان روشن ترين و پرفروغ ترين اميد، به سمت خود متوجه كرده است. اينها همه از بركت همان حادثه كربلا و جانفشاني حسين بن علي عليه السلام، است.
۱۳۷۲/۱۰/۲۶
شعر
آن شب كه چارچوب غزل...
آن شب كه چارچوب غزل در غزل شكست
مست مدام شيشه مي در بغل شكست
يك بيت ناب خواند كه نرخ عسل شكست
فرزند آن بزرگ كه پشت جمل شكست
پروانهء رها شده از پيرهن شده است
او بي قرار لحظهء فردا شدن شده است
بر لب گلايه داشت كه افتادم از نفس
بي تاب و بي قرار، سراسيمه چون جرس
سهم من از بهار فقط ديدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند اين قفس
جز دست خط يار به دستم بهانه نيست
خطي كه كوفي است ولي كوفيانه نيست
گويي سپرده اند به يعقوب، جامه را
پر كرد از آن معطر يكريز، شامه را
مي خواند از نگاه ترش آن چكامه را
هفت آسمان قريب به مضمون نامه را
اين چند سطر را ننوشتم، گريستم
باشد براي آن لحظاتي كه نيستم
آورده است نامه برايت، كبوترم
اينك كبوترم به فدايت، برادرم
دلواپسم براي تو اي نيم ديگرم
جز پاره هاي دل چه دليلي بياورم
آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان
يادش به خير، دست كريمانه اي كه داشت
سر مي گذاشتيم به آن شانه اي كه داشت
يك شهر بود در صف پيمانه اي كه داشت
همواره باز بود درِ خانه اي كه داشت
هرچند خانه بود برايش صف مصاف
جز او كدام امام زره بسته در طواف
اينك دلم به ياد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان كه دلم پر گرفته است
آن شعر را كه قيمتِ ديگر گرفته است
شعري كه چشم حضرت مادر گرفته است “
از تاب رفت و تشت طلب كرد و ناله كرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله كرد”
اينك برو كه در دل تنگت قرار نيست
خورشيد هم چنان كه تويي آشكار نيست
راهي براي لشكر شب جز فرار نيست
پس چيست ابروانت اگر ذوالفقار نيست؟
مبهوت گام هاش، مقدس ترين ذوات
مي رفت و رفتنش متشابه به محكمات
بغض عمو درون گلو بي صدا شكست
باران سنگ بود و سبو بي صدا شكست
او سنگ خورد سنگ، عمو بي صدا شكست
در ازدحام هلهله او… بي صدا شكست
شاعر:
سيدحميدرضا برقعي
بس كه ميدان رفتن تو...
بس كه ميدان رفتن تو، بر عمويت مشكل است
دست يابي تو، بر اين آرزويت مشكل است
ديگر از هجران مگو، اي يادگار مجتبي
بر مشام جان، فراق عطر و بويت مشكل است
بر دلم آتش مزن، اي ميوه قلب حسن
چون مرا بشنيدن اين گفتگويت مشكل است
سن تو جانا مناسب با چنين پيكار نيست
جنگ تو، با لشكري در روبرويت مشكل است
سخت باشد، ناسزا بشنيدن از هر ناكسي
گفتگو با دشمن بي آبرويت مشكل است
اي كه واجب نيست، در اين سن تو، صوم و صلوه
تشنه لب در كربلا، با خون وضويت مشكل است
بهر ميدان رفتن خود، اشك بر دامن مريز
نور چشمم ، جنگ كردن، با عدويت مشكل است
اي كه از داغ حسن، گرد يتيمي بر سرت
ديدن اندر خاك و خون، رخسار و مويت مشكل است
چون به جان مجتبي، دادي قسم، اينك برو
گرچه دل بركندن از روي نكويت مشكل است
مي روي و، مي كنم سوي تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران، نظر كردن به سويت مشكل است
بسكه صحرا، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنيدن از لب تكبير گويت مشكل است
تا سلامت بينمت، كردم شتاب از خميه گاه
ليك ، با انبوه دشمن، جستجويت مشكل است
بسكه ابر خاك و خون، بگرفته روي ماه تو
از پس اين پرده ها، ديدار رويت مشكل است
در دم جان دادنت، گفتي: عمو جانم بيا
غرفه در خون ، ديدن تو، بر عمويت مشكل است
گر نباشد چشمة چشمان گريانت ( حسان )
زين همه آلودگيها، شست و شويت مشكل است
شاعر:
استاد حبيب چايچيان
بين ميدان قاسم است يا...
بين ميدان قاسم است يا ماه تابان آمده؟!
سيزده ساله ترين پيرِ جوانان آمده
بس كه با هيبت رسيده من نفهميدم دگر
يك تنه او آمده يا كل گردان آمده؟!
آن قدَر شوق پريدن در دلش دارد كه او
بند كفشش را نبسته سوي ميدان آمده
تا كه خواند: “إن تنكروني فأنا ابن المجتبي”
پيرمردان جمل گفتند: طوفان آمده
هركسي كه تن به تن جنگيد با او گفته اند
بين ميدان، عمرِ ننگينش به پايان آمده
چهار فرزندِ لعين را كشت با ذكرِ علي
ازرقِ شامي خودش حالا هراسان آمده
بندِ نعلين تو باز است… ازرقِ شامي تويي؟!
كفر، از ترفندِ قاسم مات و حيران آمده
اين بت كفار هم زد بر زمين ابن الحسن
تيغِ ابراهيمي اش بر فرقِ شيطان آمده
دوره اش كردند و هر كس سنگ در دامان گرفت
نيزه اي خورد و به لب هايش عموجان آمده
شاخِ شمشادِ حرم در هم شكست آيينه اش
تا كه سويش جاي نقل از سنگ باران آمده
پيكرش را بس كه بر روي زمين چرخانده اند
خارها بر روي هر زخمش فراوان آمده
پاي اسبي روي كندوي لبش رفت و عسل
از لب و دندان چكيده تا به مژگان آمده
روي هر بند تنش جاي هلال افتاده است
بس كه بر روي تنش نعلِ ستوران آمده
دست و پا كه مي زند حالِ عمو بد مي شود
بعدِ اكبر غصه اش حالا دو چندان آمده
قاسم است اما به دست گرگ ها قسمت شده
آيه هايش كم شده… تحريفِ قرآن آمده…
شاعر:
محمدجواد شيرازي