رقیه بنت الحسین(ع)

سلام بر رقيه…
طفلي كه همراه كاروان به اسارت رفت اماديگر به كربلا برنگشت…
سلام بر رقيه و دلي كه ميان خرابه هاي شام براي پدر تنگ بود…
سلام بر رقيه، بر چشم هاي خسته اي كه خواب پدر را ديد و دست هاي كوچكي كه سر بريده و به خون آغشته ي پدر را در آغوش گرفت تا آرام بگيرد…

تبار و نژاد

پدر بزرگوار حضرت رقيه (سلام الله عليها)حسين بن علي(عليه السلام) و مادر آن حضرت، مطابق بعضي از نقل ها، ام اسحاق نام داشت كه قبلا همسر امام حسن (عليه السلام) بود و آن حضرت در وصيت خود به برادرش امام حسين(عليه السلام) سفارش كرد كه با ام اسحاق ازدواج كند و فضايل بسياري را براي آن بانو بر شمرد.

«زندگاني چهارده معصوم عليه السلام مرحوم عماد زاده ج ۱ ص ۶۳۳ به نقل از اخبار الطول دينوري ص ۲۶۲ »

شيخ مفيد در كتاب ارشاد، ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) معرفي مي كند.

سن


سن مبارك حضرت رقيه(سلام الله عليها) هنگام شهادت، طبق پاره اي از روايتها
سه سال، و مطابق پاره اي ديگر چهار سال بود. برخي نيز پنج سال و هفت سال
نقل كرده اند.

عصر عاشورا كه دشمنان براي غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعا ۲۳ كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين ۲۳ كودك، بر اثر شدت تشنگي در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتي كه نوبت به حضرت رقيه عليها السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به
سوي قتلگاه حركت كرد. يكي از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مي روي؟

حضرت رقيه عليها السلام فرمود: بابايم تشنه بود. مي خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند! حضرت رقيه(سلام الله عليها) در حالي كه گريه مي كرد، فرمود: پس من هم آب نمي آشامم.

«سر گذشت جانسور حضرت رقيه عليها السلام ص ۲۹ به نقل از ثمرات الحياه ج ۲، ص ۳۸»

از كتاب سرور المومنين نقل شده است: حضرت رقيه (سلام الله عليها)هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مي كرد و آن حضرت بر روي آن نماز مي خواند. ظهر عاشورا نيز، طبق عادت، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست.

ولي پس از مدتي، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد رقيه(سلام الله عليها) به او فرمود: آيا پدرم را نديدي؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت: اين دختر را بزن. غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلي به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد.

«سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص ۲۶ به نقل از حضرت رقيه عليها السلام تاليف علي فلسفي ص ۷»

هنگامي كه زن غساله، بدن حضرت رقيه(سلام الله عليها) را غسل مي داد، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت: سرپرست اين اسيران كيست؟ حضرت زينب (سلام الله عليها) فرمود: چه مي خواهي؟ غساله گفت: اين دخترك به چه بيماري مبتلا بوده كه بدنش كبود است؟ حضرت زينب (سلام الله عليها) در پاسخ فرمود: اي زن، او بيمار نبود، اين كبودي ها آثار تازيانه ها و ضربه هاي دشمنان است.

«زينب عليها السلام فروغ تابان كوثر، ص ۳۶۶ به نقل از الوقايع والحوادث، ج ۵، ص ۸۱»

گفتگويي بين امام و اهل حرم در آخرين لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي دهد. امام رو به خيام كرده و فرمودند: «الا يا زينب، يا سكينه! يا ولدي! من ذا يكون لكم بعدي؟ الا يارقيه و يا ام كلثوم! أنتم وديعة ربي، اليوم قد قرب الوعد»؛ اي زينب، اي سكينه!اي فرزندانم چه كسي پس از من براي شما باقي مي ماند؟ اي رقيه واي ام كلثوم! شما امانت هاي خدابوديد نزد من، اكنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.

«موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام): ص ۵۱۱»

ذكر مصيبت حضرت رقيه(سلام الله عليها) از زبان حاج آقا مجتبي تهراني 8 / ۱۱ / 89 (صفر ۱۴۳۲)

خاندان حسين (عليه السلام) به كربلا آمدند؛ اما اينجا نكته اي است كه آن را مي گويم، موقعي كه از اينجا رفتند، با موقعي كه وارد شدند، يعني از اين سفر برگشتند، يك تفاوت داشته است؛ تفاوت نه از اين باب كه موقع رفتن با وضع اسارت و آن طور اسف بار رفتند، اما وقت برگشتن اين طور نبود؛ نه، بلكه اينها از نظر نفرات تغييري . كرده بودند، امشب التماس دعا دارم؛ مي خواهم سراغيك باب الحوائجي بروم. حاجتهم دارم. به ظاهر اين باب الحوائج كوچك است، اما گره هاي بزرگ را باز مي كند. تفاوت رفت و برگشت اين كاروان در اين بود كه اطفالي را كه همراه خودشان بردند، وقتي آمدند، يكي از آنها را باخود نياوردند.

در مقاتل مينويسند كه يزيد، خاندان حسين(عليه السلام) را در محله اي در شام به نام «خرابه» جاي داد. روايت از امام زين العابدين(عليه السلام) است كه حضرت فرمود: آنجا هيچ سقف و سايباني نداشت؛ روزهامااز شدت آفتاب ناراحت بوديم و شبها از سرما. دل شب است كه صداي كودكي سكوت شب را ميشكند. حالا اين بي بي هاوبچه هاخواب هستند. دائم مي گويد: «أين أبي الحسين؛ رأيته الساعه في المنام». مي گويد:

پدرم حسين (عليه السلام) كجا است؟ من الآن او را در خواب ديدم… اين بي بي ها و بچه ها از خواب بيدار شدند؛ صداي ضجه از اينجا بلند شد. خبر به آن خبيث يعني يزيد، رسيد. گفت چه خبر است؟ چه شده است؟ گفتند حسين (عليه السلام) يك دختر كوچكي دارد كه از خواب بيدار شده و بهانه پدرش را گرفته است. اينهاهم گريه مي كنند. اين خبيث دستور داد و گفت سرحسين (عليه السلام) را در ظرفي بگذاريد و براي اين بچه ببريد. خيلي خباثت كرد. در مقتل نوشته است اين سر را در تشتي قرار دادند، پوششي رويش كشيدند و آوردند جلوي اين بچه گذاشتند. او اول دستش را برد و اين پوشش را برداشت.

نگاهي كرد و با تعجب گفت: «ماهذا الراس»؛ اين سر چه كسي است؟ «قالوا لها رأس أبيك»؛ گفتند اين سر پدرتواست. مي نويسد: «فرفعته خاضتة من التشت»؛ دستان كوچكش را آورد و اين سر را بلند كرد، اما مراقب است كه از دستش نيفتد. «حاضنه» مي داني يعني چه؟ يعني مثل اينكه اين سر را به بغلش گرفته و به خودش چسبانده است. اين كه مي گويند«حضانت»، يعني زير پوشش گرفتن؛ چه بسا اين سر را به سينه اش چسبانده بود.

شروع كرد باسر صحبت كردن اولين سؤالش اين بود: «يا أبتاه من ذا الذي خضبك بدمائك»؛ اي پدر! چه كسي سرت را به خونت آغشته كرده است؟ سؤال دوم: «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك»؛ بابا، چه كسي رگ گردنت را بريده است؟…

سلام نامه اصحاب سید الشهدا(ع)

منحج بن ملسم

سلام بر منحج بن ملسم دلداده ي آستان حسين (عليه السلام) :

رشيد بود و مبارز، چالاك بود و آگاه، رازدار بود و سخنور كه امام (عليه السلام) او را به سفارت و مأموريت انتقال پيام به بزرگان بصره برگزيد. مأموريتش به توفيق تمام شد و مكر دشمن او را به دربار عبيدالله كشاند. در پاسخ به سيلي كينه توزانه عبيدالله ابن زياد فرياد برآورد كه حسين (عليه السلام) چراغ هدايت و كشتي نجات است. پاي چوبه ي دار به همسرش لبخندي زد و فرياد زد كه از مرگ فراري نيست و پاسخ شنيد كه بهشت گوارايت اي سليمان. عبيدالله تاب نياورد و دستور داد سر از تنش جدا كردند. گفته اند ۳۵ سال بيشتر نداشت.

حربن يزيد رياحي

سلام بر حربن يزيد رياحي، آزاده مردكربلا :

به فرماندهي سپاهي از دشمنان حسين (عليه السلام) به كربلا آمده بود و نخستين كسي بود كه راه بر امام (عليه السلام) بست. ترديد لحظه اي آرامش نمي گذاشت. استاد قرآنش به او گفته بود كه هر گاه ميان حق و باطل معلق شدي آنرا برگزين كه دنيايي نباشد و سرانجام در ۵۰ سالگي اش درست انتخاب كرد. در خون خود غلتيده بود كه سر خود را بر زانوي حسين (عليه السلام) يافت. پرسيد كه آيا بخشيده شدم و امام (عليه السلام) فرمود، آري. تو آزادي آنگونه كه مادرت تو را آزاده ناميد.

جوين بن مالك

سلام بر جوين بن مالك پيروز وادي حيرت :

50 ساله و اهل كوفه بود. به تهديد، عبيدالله همراه سپاه عمر سعد به كربلا آمد. اما دلش آرام و قرار نداشت، عربده هاي مستانه سربازان عبيدالله آزارش ميداد. ملاحظه ي شرارت شمر بن ذي الجوشن او را از وادي حيرت رهانيد تا به سپاه حسين (عليه السلام) پناه برد. با فرياد يا محمد (صلوات الله عليه) به ميدان رفت و شهد شهادت در ركاب فرزند پيامبر (صلوات الله عليه) را با افتخار نوشيد.

يزيد بن حصين الهمداني المشرفي

سلام بريزيد بن حصين الهمداني المشرفي، قاري قرآن كربلا:

از اصحاب خاص و محبوب پيامبر (صلوات الله عليه) قهرمان نبردهاي جمل، صفين و نهروانه مفسر قرآن، روايتگر حديث و محبوب ميان مردم. بي واسطه از پيامبر(صلوات الله عليه) شنيده بود كه علي (عليه السلام) با حق است و حق با علي (عليه السلام) است و تا عمر داشت بر مدار علي (عليه السلام) چرخيد. مسلم، سفير حسين بن علي (عليه السلام) را او در خانه خود پناه داد. به دستور ابن زياد او را در بازار كوفه سر بريدند و وارونه به دار آويختند. موي و محاسن سپيد اين شير مرد ۹۰ ساله با خون خضاب شد.

نافع بن هلال

سلام بر نافع بن هلال، هلال شب عاشورا :

قاري و كاتب و حافظ قرآن بود. از كوچه هاي كوفه كه مي گذشت زيبايي چهره و ملاحت و فصاحتش، چشمها را خيره مي كرد. تير اندازي را از علي (عليه السلام) آموخته بود و همراه او بود در حمل و نهروان و صفين، شامگاه كربلا همچون ماه بني هاشم، نگاهبان ديگر سوي خيمه گاه حسين (عليه السلام) بود. كماني با هفتاد تير همراه داشت و بر روي همه ي تيرها اسمش را نوشته بود. با تيرهاي خود عده اي را به جهنم فرستاد تا انبوه لشگر محاصره اش كردند و هر دو بازويش را شكستند. عاقبت شمر با خنجر شيطاني خود بيش از حسين (عليه السلام) سر از تن او جدا كرد.

سعد بن حنظله

سلام بر سعد بن حنظله ميدان دار ميدان كربلا:

مردي ۴۵ ساله، بلند قامت، با بازوان ستبر و سيمايي آفتاب خورده. شب عاشورا با نمايش شيوه ي سواركاران ورزيده و گاه مزاح و خنده بر اطمينان قلب ياران مي افزود. همگان ميدان داري اش را انتظار مي كشيدند كه سرانجام اتفاق افتاد. از هر طرف موجي در سپاه دشمن مي افكند تا آن كه با محاصرهاي سنگين و سخت، تكبيرگويان بر زمين افتاد. سر خود را كه بر زانوي امام (عليه السلام) ديد، از ايشان خواست نزديكتر شود تا مشامش بوي بهشت را پيشاپيش حس كند.

تاريخ تحليلي قيام حضرت سيدالشهدا (ع):

امام (عليه السلام) روز سوم شعبان در حالي وارد مكه شد كه آيه اي را مي خواند كه وقتي موسي (ع) وارد مدين شد آن را قرائت كرد. از طرفي مردم كوفه پس از اطلاع از مرگ معاويه، در خانه سليمان بن صرد خزاعي گرد هم آمدند و امام (عليه السلام) را به كوفه دعوت كردند.

امام حسين (عليه السلام) نيز در پاسخ آنان نامه اي نوشت و به همراه مسلم بن عقيل به سمت كوفه گسيل داشت. مسلم به كوفه رفت و نامه امام (عليه السلام) را بر آنان خواند. نعمان بن بشير حاكم كوفه كه از حضور مسلم در شهر اطلاع يافته بود، به مسجد بر بالاي منبر رفت و گفت: «اما بعد، اي بندگان خدا از خدا بترسيد و به سوي فتنه و تفرقه شتابان مباشيد كه سبب هلاك مردان و ريختن خون ها و غصب اموال مي شود.»

جرير طبري، جلد هفتم، ۱۳۸۵، ۲۹۲۷

مسلم در كوفه بين ۱۲ تا ۱۸ هزار بيعت براي حسين بن علي(عليه السلام) مي گيرد و به وي نامه مي نويسد كه به سرعت به كوفه بيايد. امام (عليه السلام) نيز ضمن حركت به سمت كوفه براي بزرگان بصره نامهاي مينويسد و از آنان ياري مي طلبد. از طرفي عبيدالله با حفظ سمت حاكم كوفه مي شود و هنگام خروج از بصره مي گويد: «اگر بشنوم كسي سر مخالفت دارد او را وسردسته اش را و دوستش را مي كشم، نزديك را به گناه دور مي گيرم تا مطيع من شويد و ميان شما مخالف ومنازعه گر نماند.»

همان، صفحه ۲۹۳۱

به هر ترتيب عبيدالله به كوفه رفته به دارالاماره مي رسد. وقت نماز است. به مسجد مي رود و در اولين خطابه اش با مردم كوفه چنين مي گويد: «يزيد به من گفته است كه به هر آن كس از ميان شما كه از عطاي خويش محروم ماند، عطايش را بدهم و نسبت به كساني كه مطيع و فرمانبردار باشند، نيكي كنم و با آنان كه شنوا و مطيع باشند، نيكي كنم. با متمردان و كساني كه عصيان ورزند، سخت گيري روا دارم…. براي نيكوكاران شما همچون پدر خواهم بود و براي مردمان مطيع از ميان شما، مانند برادر رفتار خواهم كرد. شمشير و تازيانه من عليه كساني به كار خواهد رفت كه فرمان مرا ناديده انگارند و با عهدم به مخالفت برخيزند. پس هر كدام از شما مراقب رفتار و كردار خويش باشد.»

زرگري نژاد، ۱۳۸۶، صفحة ۱۵۰

در همين ايام، عبيدالله قصد عيادت از شريك بن اعور مي كند كه وي از بزرگان كوفه و در خانه هاني و همراه با مسلم است. او به مسلم پيشنهاد مي دهد كه هنگام عيادت، ابن زياد را به قتل برساند. بايد در نظر داشت كه عبيدالله از هر طريقي از صحنه خارج مي شد، سرنوشت قيام امام حسين (عليه السلام) ديگر گونه بود و با حذف ابن زياد از صحنه، به نظر، پيروزي امام بر تضمين مي شد. در هر
صورت عبيدالله به عيادت مي آيد و شريك طبق قرار قبلي طلب آب مي كند؛ به اين معنا كه فرصت براي ترور عبيدالله فراهم است؛ اما مسلم اقدام نمي كند.

شريك چند بار سخنش را تكرار مي كند؛ اما اقدامي از طرف مسلم صورت نمي گيرد تا جايي كه عبيدالله شك كرده و خداحافظي مي كند. پس از بازگشت ابن زياد، شريك و هاني به مسلم ايراد مي كنند كه چرا وي را ترور نكرد. مسلم پاسخ مي دهد: «به دو سبب، يكي اينكه هاني خوش نداشت كه در خانه او كشته شود، ديگر حديثي كه مردم از پيامبر خدا (ص)آورده اند كه ايمان غافل كشي را روانميدارد و مؤمن به غافل گيري نمي كشد.»

طبري، ترجمه ابوالقاسم با بنده، جلد هشتم. ۱۳۸۵ ، صفحه ۲۹۳۸

پس از اين واقعه هاني و سپس مسلم دستگير مي شوند. جاسوسي جاسوسان و بي تعهدي و نقض عهد كوفيان كه از گرد مسلم در چشم به هم زدني پراكنده شدند، اسباب دستگيري و شهادت آن دو را فراهم كرد. مسلم را پس از دستگيري به بام مي برند و از بلندي به كوچه پرتاب مي كنند.


ادامه دارد…

حب الحسین(ع)

فضيلت زيارت سيد الشهدا(ع) :

عن الحرث بن المغيرة عن أبي عبد الله ع قال: إن لله ملائكه موكلين بقبر الحسين ع فإذا هم بزيارته الرجل أعطاهم الله ذنوبه فإذا خطا محوها ثم إذا خطا ضاعفوا له حسناته فما تزال حسناته تضاعف حتي توجب له الجنة ثم اكتنفوه وقدسوه و ينادون ملائكة السماء أن قدسوا زوار حبيب الله فإذا اغتسلوا ناداهم محمد ص يا وفد الله أبشروا بمرافقتي في الجنه ثم ناداهم أمير المؤمنين ع أنا ضامن لقضاء حوائجكم ودفع البلاء عنكم في الدنيا و الآخرة ثم التقاهم اكتنفهم النبي ص عن أيمانهم وعن شمائلهم حتي ينصرفوا إلي أهاليهم.

خداوند متعال فرشتگاني دارد كه موكل قبر حضرت امام حسين عليه السلام مي باشند هنگامي كه شخص قصد زيارت آن حضرت را مي نمايد حق تعالي گناهان او را در اختيار اين فرشتگان قرار مي دهد و زماني كه وي قدم برداشت فرشتگان تمام گناهانش را محو مي كنند و سپس قدم دوم را كه برداشت حسناتش مضاعف و دو چندان مي كنند و پيوسته با قدم هائي كه بر مي دارد حسناتش مضاعف مي گردد تا به حدي مي رسد كه بهشت برايش واجب و ثابت مي گردد، سپس اطرافش را گرفته و تقديسش مي كنند و فرشتگان آسمان نداء داده و مي گويند: زوار دوست دوست خدا را تقديس نمائيد. و وقتي زوار غسل كردند حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم ايشان را مورد نداء قرار داده و مي فرمايد: اي مسافران خدا! بشارت باد بر شما كه در بهشت با من هستيد. سپس امير المؤمنين عليه السلام به ايشان نداء نموده و مي فرمايد: من ضامنم كه حوائج شما را برآورده نموده و بلاء را در دنيا و آخرت از شما دفع كنم، سپس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با ايشان از طرف راست و چپ ملاقات فرموده تا بالاخره به اهل خود بازگردند.

كامل الزيارات، ص ۱۳۲ – ۱۳۳

 

فضيلت عزاداري سيد الشهدا(ع) :

قال الصادق (ع): إن البكاء والجزع مكروه للعبد في كل ما جزع – ما خلا البكاء والجزع علي الحسين بن علي (ع) فإنه فيه مأجور.

براي بنده جزع نمودن و گريستن در تمام امور مكروہ و ناپسند است مگر گريستن و جزع كردن بر حسين بن علي عليهما السلام زيرا شخص در اين گريستن مأمور و مثاب مي باشد.

كامل الزيارات: ص ۱۰۰

مراقبات ماه محرم از لسان ميرزا جواد آقاملكي تبريزي :

يكي از فرزندان كوچكم در دهه اول محرم فقط نان خالي و بدون خورش مي خورد. و تا جائي كه مي دانم كسي به او نگفته بود كه اين كار را انجام دهد و گمان مي كنم سرچشمه اين كار دوستي باطني او بود. حال اگر كسي نتواند در تمام دهه اول اين كار را انجام بدهد، بايد در روز تاسوعا، عاشورا و شب يازدهم نان خالي بخورد. و در روز عاشورا، تاعصر خوردن، آشاميدن و حتي سخن گفتن – مگر آنكه لازم باشد و ديدار با برادران ديني را ترك كرده و آن روز را روز گريه و اندوه خود قرار دهد.

مواعظ الحسين(ع)

قال الحسين بن علي (عليه السلام) : إن شيعتنا من سلمت قلوبهم من كل غش و غل و دغل

همانا شيعه ما كسي است كه دلش از هر گونه غش و كينه و دغل پاك باشد.

بحار الأنوار: ج۶۵، ص ۱۵۶

مکتب الحسين(ع)

امام خمینی(ره)

طرح مسائل سیاسی اجتماعی در مجالس عزاداری :

لكن اين به آن معنا نيست كه ما در آن مسئله اي كه همه با هم بايد مجتمع بشويم براي كوبيدن ابرقدرتها، از آن مسأله دست برداريم و برويم اين كار را بكنيم. نخير، هر دو را بايد بكنيم. مجالس سر جاي خودش بايد باشد و مجالس عزا بايد باشد و اهل منبر بايد اين شهادت امام حسين سلام الله عليه- را زنده نگه دارند و ملت بايد با همه قدرت اين شعائر اسلامي را، خصوصا اين را، زنده نگه دارند. بازنده نگه داشتن او، اسلام زنده مي شود: انا من حسين «۱» كه روايت شده است كه پيغمبر فرموده است، اين معنايش، معناين است كه
حسين مال من است و من هم از او زنده مي شوم. از او انقل شده است. اين همه بركات از شهادت ايشان است، با اينكه دشمن مي خواست آثار را از بين ببرد؛ آنها در صدد بودند كه اصل بني هاشمي در كار نباشد.

«لعبت هاشم بالكذا» اين حرف بود. آنها مي خواستند اصل اسلام را ببرند و يك مملكت عربي درست كنند و اين كارشان اسباب اين شد كه عرب و عجم و همه، همه مسلمين توجه پيدا كردند كه نه، قضيه، قضيه عربيت و عجميت و فارسيت و اينها نيست، قضيه خدا و اسلام است. اين مجالس را حفظ كنيد. جمعه را حفظ كنيد. اعياد اسلامي راء شعايري كه در آن هست، حفظ كنيد و مجالس عزا را با همان شكوهي كه پيشتر انجام مي گرفت و بيشتر از او، حفظ كنيد و اهل منبر- ايدهم الله تعالي – كوشش كنند در اينكه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامي و
مسائل سياسي- اسلامي مسائل اجتماعي- اسلامي و روضه را دست از آن برنداريد كه ما با روضه زنده هستيم

صحيفه امام: ج۱۳، ص۳۳۰

امام خامنه ای

طرح مسائل سیاسی اجتماعی در مجالس عزاداری :

بايد از حسين بن علي (عليه السلام) درس آموخت؛ درس حسين بن علي عليه الصلاة والسلام به امت اسلامي اين است كه براي حق، براي عدل، براي اقامه ي عدل، براي مقابله ي با ظلم، بايد هميشه آماده بود و بايد موجودي خود را به ميدان آورد؛ در آن سطح و در آن مقياس، كار من و شما نيست؛ اما در سطوحي كه با وضعيت ما، با خلقيات ما، باعادات ما متناسب باشد چرا؛ بايد ياد بگيريم.

۱۳۹۲/۰۳/۲۲

شعر

اي واي بر اسيري كز ياد رفته...


اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد
دنبال او شب تار صياد رفته باشد

يك زخم بر دو گونه يك چشم نيم بسته
از زجر يادگاري يك دنده شكسته

فهميده ام در اين شهر معناي سيري ام را
از ضرب دست خوردم دندان شيري ام را

نامحرمي كه باخود ديشب سرتو را داشت
وقتي به گوش من زد انگشتر تو را داشت

طفلي كه خنده ميزد بر اين لباس پاره
او گوشوار من داشت من زخم گوشواره

من خار ميكشيدم با ناخني شكسته
او با گل سر من گيسوي خويش بسته

وقتي كه شعله افتاد از بام روي معجر
نگذاشت ساربان تا بردارم آتش از سر

من باز ماندم از درد از فرط ناتواني
او رفت و پيش پايم انداخت تكه ناني

من سخت باز كردم انگشت كوچكم را
او رفت و بين دستش ديدم عروسكم را

ديشب كه خواب رفتم يك بار بي عمويم
زنجير دست و پايم پيچيد بر گلويم

از كوفه آمدي و سنگ صبور داري
رنگ محاسنت زرد بوي تنور داري

اي سر بيا كه مُردم از دختران شامي
از خنده هاي كوفي از خنده هاي شامي

اي كاش پاي حلقت ميمُرد دختر تو
آري هنوز گرم است رگ هاي حنجر تو

شاعر:
حسن لطفي

همه جا از غبار آكندست...

همه جا از غبار آكندست

همه جا بوي خاك پيچيده

همه جا از سكوت شد لب ريز

دختري روي خاك خوابيده

 

به نظر خسته مي رسد انگار

گريه هايش رمق از او برده

صورت و پلك او ورم كرده

حق بده!دخترك كتك خورده

 

دختري كه به غيرِ دوش عمو

جاي ديگر نبوده او جايش

روضه سر بسته مي شود جان سوز

جاي سالم نمانده بر پايش…

 

رعشه اي بين بازويش دارد

بدنش هي مدام مي لرزد

هر زمان ناله مي زند…بابا

همه ي شهر شام مي لرزد

 

باورش نيست اين همه توهين

دختر شاه و اين جسارت ها؟

چند ولگردِ بي ادب دورش

غم او خيمه ها و غارت ها….

 

حق بده قد كمان اگر گشته

پدرش رفته…او عزا دار است

دختري كه به عرش جايش بود

بر زمين روي خاك آواره ست

 

شاعر:
آرمان صائمي

مگر كه منتظر يك خبر نبودي...

مگر كه منتظر يك خبر نبودي تو

مگر كه منتظر تشت سر نبودي تو

تو كه ستاره تريني در اين خرابه، چرا

شب فراق تو بودي، سحر نبودي تو

بگو به خيل نفهمان كه اصل كرب و بلا

نمي رسيد به جايي اگر نبودي تو

خميده، دست به پهلو، سه ساله بانويي

چگونه فكر كنم پشت در نبودي تو

چهار تير سه شعبه به دست حرمله بود

هزار شكر كه اصلا پسر نبودي تو

صفر رسيد پدر جان و تازه فهميدم

دروغ بوده و اصلا سفر نبودي تو

به دست سنگ سرم را نشانه رفت كسي

گمان كنم سر آن رهگذر نبودي تو

تو را به من كه ندادند با غضب گفتم

به نيزه دار؛مگر كه پدر نبودي تو؟

شاعر:
مهدي رحيمي

بستن منو
×